بی بهــــــــــانه

حرفای دونفره...فقط با خدا!
بی بهــــــــــانه

این دیده نیست لایق دیدار روی تــو

چشمی دگر بده تا تماشا کنم تو را

پیام های کوتاه

97 هم دارد تمام می شود،

بیست و نهمین بهارِ زندگی اصلا چیزِ دندان گیری نیست که بخواهم ذوق کنم و برای آمدنش لباس و کفش نو بخرم و دنبال زیباترین هفت سین سال باشم...

این چند روز هم که بگذر امسال میشود پارسال!

اما قطعا روزی نخواهد رسید که بنشینم و مثل سال های 96 و 95 و ... بگویم یادش بخیر پارسال! امسال هیچ یاد خیری نداشت! امسال سالِ سیاهِ تقویم من بود، سال رنج غریبی که به جانم نشسته. امسال به اندازه ی ده سال پیر شدم، آنقدر برای خودم عجیب شده ام که دیگر منِ پارسال و پیارسال را دارد یادم میرود...

چند روزی است دلم میخواهد ادای منِ قبلی را دربیاورم، حرف زدن های پشت هم، جنب و جوشِ مدام، بلند حرف زدن ها و هیجان های آنی، حفظ بودنِ صدای خواننده ها و اسم بازیگر ها و زمان پخش تمام برنامه های تلویزیون، دلم.میخواهد بتوانم لااقل یک ساعت مثل قبل پشت سیستم بنشینم و نفهمم زمان چگونه میگذرد...اما نمی شود، که نمی شود، که نمی شود...

هی سال 97 داری کم کم میروی، یادت باشد با ما نساختی، خوب نساختی...میروی، کاش یادت هم برود، کاش جای خاطراتت یک صفحه ی برفکی بیاید، کاش...

 + از رجب هیییچ نمیفهمم، هیییییییچ!

هیــــــــــــچ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">