فراموشت می کنم خدا
کربلا،
دوباره تو را یادم می آورد...
اصلا آقا که تو باشی،
من هم می شوم دیوانه ی حریمتــــــــــــ
صبح به صبح سلام به تو
شب به شب چشم در چشم تو...
یادت که هست قرارمـــــان؟
ماه بالای گنبدت بود
گفتم بعد از این
ماه نشانی تو...
گرفته ام،
یک حرم مهمانم نمی کنی رئوفــــــــــــ؟
یک جـــــایی
آن دورتـــــــــــرها
برایم نگهـــــــــــدار
خـــــــــــــــدا...
این نزدیکی ها
هوا بدجور پس است...
دستمو بگیــــــــــــــــــر،
نــــــذار اشتبــــــــــاه برم :(
+دارد می شکند باورهایم خدا!
می بینی مرا؟
می شنوی گریه ام را؟
حس می کنی تنهاییم را؟
دارد می شکند باورهایم...بیا و معجزه ای... بگذار برگردم به روزهایی که باور خیلی چیزها را...
مخصوصا نگاهت را!
باورم را می خواهم خدا، تو را می خواهم، نشکن مرا، باورم را...
+چیز زیادی نمی خواهم، فقط یک "تو" در زندگیم... همین
+کسی نمی فهمد این روزها، که سرد نیستم من، فقط یک "تـــــــــو" کم دارم!
همه چیز سر جایش خدا...
چند لحظه حکمت و قسمتت را بگذار کنار،
می خواهم برایم فقط رحمن باشی و رحیــــــــــم...
برایم کریــــــــــــــــم باشی، مهربان ترین باشی فقط!
کمی بزرگیت را فراموش کن، بنشین کنارم...
چیزی نیست، فقط می خواهم کسی در فاصله ی کمتر از 5 سانتی من بنشیند و مرا بفهمد، همیــــــــــــــــن!
+قبل تر ها فکر می کردم تنهایی یعنی کسی در خانه نباشد!!!
احساست که یخ بزند
نه با باران بهاری و نه با آفتاب گرم تابستان،
جان نمیگیرد،
جان نمیگیرد،
جان نمیگیرد!
+دارد یخ میزند "احساسم"...