بی بهــــــــــانه

حرفای دونفره...فقط با خدا!
بی بهــــــــــانه

این دیده نیست لایق دیدار روی تــو

چشمی دگر بده تا تماشا کنم تو را

پیام های کوتاه

امشب

مرور خاطرات گذشته بود

حرف ها

به کودکی من هم رسید


صحبت از دختر بچه ای بود

که تا بعد از هفت سالگی

چادر گل گلی اش را سرمی کرد

و همراه پدر به مسجد می رفت!

و بابا خوشحال

برایش جایزه هم می گرفت،

در حالیکه برادر بزرگ

غیرتی

و عصبانی...


نقاط ضعف کار به کنار

اما

دیدی خدا راست می گفتم؟

دست مرا

بابا گذاشت

در دستان تو،

حال نکند رهایم کنی؟!

هیــــــــــــچ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">