بی بهــــــــــانه

حرفای دونفره...فقط با خدا!
بی بهــــــــــانه

این دیده نیست لایق دیدار روی تــو

چشمی دگر بده تا تماشا کنم تو را

پیام های کوتاه

دو روزه دارم به اون پیرمرد فکر می کنم


دور روز پیش، ترمینال تهران:

داشتم میرفتم سمت بی ار تی،

کلی اتوبوس ایستاده بودن کنار هم

یه آقایی داد می زد، "مهران حرکت، مهران حرکت!"

تا شنیدم مهران برگشتم

دیدم آدما چه با ذوق سوار ماشینش میشن

هیشکی بیشتر از یه کوله نداره

با حسرت نگاهمو گرفتمو و راهمو ادامه دادم

داشتم به خودم میگفتم راستی راستی جاموندما...

چند قدم نرفته بودم که یه پیرمرد ریش سفید که کلاه مشکی سرش بود و پالتوی بلند پوشیده بود جلوم سبز شد

تو چشمام نگاه کرد و با خوشحالی، یه جوری که اینگار بخاد دلمو بسوزونه گفت"دارم میرم کربلا!"

فقط نگاهش کردم

رفت سوار اتوبوس مهران شد

و من مات این فخر فروشی!...

هیــــــــــــچ

نظرات  (۱)

۱۷ آذر ۹۳ ، ۲۰:۳۰ سعید قاسمی
یا ابا عبدالله،
انشالله قسمت هممون بشه، زیارت آقا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">