سرنوشت ما از ازل...
برکف دست هایمان نقش داشت...
اگر خوب به جغرافیای دستانت خیره میشدی... ساعت قرار کوچ را باور میکردی...
درمیان هیاهوی روزها... وقت قرارت با خدا فرا رسید...
تو که کوچ کردی و رفتی... تو هیچ...
منی که از قرار جامانده ام با بال شکسته ام چه کنم؟؟!!!
(نوشته های یه دوست از قبل ترها)
+ دیگر چه فرقی می کند کجای این جهان باشیم وقتی....؟!
+ قبل از اون خواب، هیج وقت نمی تونستم زیارت کعبه رو تصور کنم...