زائر که می گویی
دلم هری میریزد
دست خودم نیست
من به جایی حساسم
که نامش حرم است
کبوتر دارد
زردی گنبدش
چه روز و چه شب
هر جای شهر که باشی
تو را محو تماشا می کند
من به این آقا حساسم
به نامش
به حرمش
به زائرش
اصلا من دیوانه!
به قطار مشهد حساسم
حتی به قطار درجه سه اش!
من به اشک های توی حرم حساسم
به تمام قول هایی که به آقا داده ام
من حتی به نطلبیدن های مولا حساسم
مرا بکشاند حرم، روی سنگ فرش های سردش بنشاند
یا مرا غرق در دلتنگی اش، مقابل عکسی از گنبد رها کند
باز به زیارتش حساسم،
مرا چه به عاشقی
وقتی که کسی می گوید زائرم و گریه می کنم
فقط کمی به حرم حساسم...
+ باید کمی از دلتنگی ام را جمع کنم، بگذارم میان کوله بار دوستانم،
سفارش کنم وقتی رسیدند حرم، دلتنگیم را بردارند
ببرند برایش اذن دخول بخوانند، در رواق و گوهرشاد و انقلاب با هم راه بروند
کمی به او آب سقاخانه بنوشانند، کمی هم خاک کفشداری بدهندش برای تبرکی...
الهی روزیتان