صدایی آشنا
که سالهاست
با روضه هایش گریه می کنم
امشب در مسجد
خداحافظی کند
و بگوید فردا، مدینه
بیادتان هستم...
بغض چند روزه ی مرا
که مانده بود در گلو
با هیچ اشکی هم
رهایم نمی کرد
می شکند
بی مهابا
میان آن هم نمازگزار گریه می کنم
و دلم می خواهد داد بزنم
آقای مداح
به مادر بگو
می سوزم برای غریبی اش
زائر شدن را از خدا می خواهم
اما اگر هم نداد
ملالی نیست
ولی خودت
بانو
مادر
عزیز دل
دوستم داشته باش
قابل نیستم ولی
به حق حسین دوستم داشته باش...
+ مادری دارم، بهتر از برگ درخت... دردانه ی پیامبر، هوای مادرم را هم...