آدمها
چه زود
قید هم را می زنند
با یک خطا
با یک فاصله
و تو چقدر دیر دست بر میداری از دلم!
و من دیوانه ی همینم
که ببینم
منتظر نمیمانی که برگردم از خطا
دستم را میگیری
میبری به راه درست!
دلم می گیرد مولا
وقتی فکر می کنم
زینب و این همه مصیبت و "صبر"!
من و گرفتاری دنیا و "شکایت"!
+ لج بازی که نیست؟
وقتی دوست دارم جلو آدمایی که منتظرن
ما بشینیم مدام آبغوره بگیریم و افسرده باشیم لباسای شاد بپوشم و بخندم؟!
اصن همینی که هست!
+ درسته دلم میگیره، ولی رضا برضاک، حتی زورکی!
+ همین که گمت نکنم برام خوبه...