قبل تر ها
مسجد که میرفتیم
میان ذکر و دعا و روضه
همه با نوای قشنگی می گفتند
"آراااام جاااااانم حسیــــــــــــــن"
و منِ کودکِ بازیگوش
دنبال این بودم که قطره اشکی بریزم شبیه مادرم
یا میان صدای آنها دنبال صدای بابا باشم
که بدانم کجای مسجد نشسته است!
و چه میدانستم این آرام جان که میگویند چیست!؟
آن روزها گذشته است
حالا که نگاه میکنم
تازه میفهمم آرام جان چیست!
و چرا "حسین"؟!
وقتی میان روضه اش حال دلم خوب خوب است
وقتی دلم را به او میسپارم
و تا چشم باز میکنم میان زیارت عاشورایم
تازه میفهمم که آرام و قرارِ جان و دلم حسین است و بس
حتی اگر همه ی دنیا هم نباشند...