رنج فراق هست و امید وصال نیست
این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درد دل کنم و دردسر شود
فاضل نظری
+ می نویسم برای تو که نیستی!
برای تو که باید بودی
این جور وقتها (تو بخوان همیشه)
دلم تو را می خواهد
گوشهایم، صدایت را
چشمانم، محاسن سفیدت را
دلم میخواهد
نگاهم به لب های تو باشد
اصلا هر چه گفتی همان بشود!