دوستت مادر می شود
هنوز نمیداند فرشته ی کوچکی که هر روز با او حرف میزند قرار است دختر نازنینی شود که مدام برای بابا ناز کند و شعر بخواند یا گل پسری که ادای بابا را در نبودش دربیاورد و مثلا برای مادر نان بخرد!
هنوز نمیداند دنیایش غرق رنگ صورتی میشود یا آبی
هنوز نمیداند قرار است عفاف و حجاب را در گوش بچه بخواند یا حیا و چون کوه بودن را
هنوز نمیداند قرار است در لالایی شبهای کودکش، فخر دخترش را به صدها شاهزاده بفروشد یا برای پسرش از قصه ی شاهزاده های سوار بر اسب سفید بخواند
هر چه که هست خوب میداند روزهای پیش رو روزهای سختی است
روزهایی که درد است و عشق است
روزهای بی خوابی و دل نگرانی
روزهای زخم روی دست و پای دلبند، روز و شب های تب
روزهای دلهره ی دوستان خوب و بد، فیلم های خوب و بد
روزهایی که بزرگت میکند، عاشق ترت می کند
روزهایی که میتواند بهشت را به زیر پاهایت بکشاند
یا غرق در آتش جهنمت کند...
+ در توهم مادر شدنم به این نتیجه رسیدم
دوست دارم نازنین دلبندم شبیه بابایش باشد
(خدا کنه لااقل باباش خوشگل باشه : دی )
:)))))))
+ مادر شدن خیلی سخته ها!