دلم هوای نوشتن داره
از شادی و بغض این روزا
از جای خالی
از اینکه دنیا کوچیکه و بی ارزش
از آدمای خوب و بد
دلم میخاد یه نوشته ی بلند بنویسم
داستان، رمان..
شایدم نوشتم یه روزی
قصه ی غصه ها و شادیا
قصه ی دلبستگی هامون، دلتنگی هامون
قصه ی دلخوشی هام
قصه ی حرم و حال خوبم
شاید نوشتم...
اما میدونم
هر چقدرم بنویسم
بازم یه چیزایی هست که یادم رفته
همیشه یادم میره که هستی
یادم میره که دوستم داری
یادم میره که حواست بهم هست
یادم میره که وقتی دلتنگتم کشون کشون میبری منو حرم
یادم میره که همه رو کنار میزنی که خودت بمونی برام
یادم میره که "تو" منو کربلا بردی
دلم برای همه اونایی که به اصرار خودشون ازت دور میشن میسوزه
خیلی خوبی خدا،
همه ی غصه ها به درررررررررررررررررررررک وقتی تو راضی باشی...