باز هم
جواب دندان شکن دادی خدا!
سربند جانم
همسفر روزهای خوب کربلایم
که یادم می آورد در بیابان های نجف دنبال چه باشم
همان که "یا مهدی ادرکنی" با خط طلایی رویش حک شده بود
همان که از سفرهای عجیب راهیان آمده بود
همان که اشک هایم با تار و پودش عجین شده بود
حالا زائر شده!
سربند جان
نمیدانم حالا عمود چندی
نمیدانم باز هم مهمان روضه ی آن عرب میشوی
که زوار را پاشویه میکرد و از رقیه میخواند؟!
نمیدانم لحظه های اولی که عطر کربلا را میشونی
باز هم در مشت های کسی فشرده می شوی!؟
نمیدانم شب جمعه ای مهمان مادر می شوی؟!؟!
همین قدر که خبر رسید رفته ای خوب است
کافی است
کافی است که تو را ببینند و مرا یاد کنند...