+
کلافِ خیالش را دست میگیرد
رج به رج میبافد،
رنگ به رنگ،
آرزوهای رنگیش را لای تارو پودِ آن قایم میکند،
زمستان که شد،
تمام آروزهایش را به تو میدهد،
هوای خیالش گرم است، گرم...
+
شیفته ی کلاف های رنگی که شدی
مثل بچه گربه ی بازیگوش
تمام نخ ها را به هم میپیچی
بعد
زنی می ماند
با کلاف های بی سر و ته...
+ خدا نکند
کلاف کاموای زندگی آدم
دچار پنجه های گربه ای شود...