در "به سپیدی یک رویا" نوشته بود امام فاطمه را معصومه می خواند.
خودم، الکی، دلم می خواهد یک فقط بگذارم اولش، که بگویم فقط امام بود که بانو را معصومه میخواند، که امام معصومه را خیلی دوست دارد، که معصومه ها امام را جور دیگری دوست دارند، که معصومه ها دلشان پر میزند برای نمازی با امام، که معصومه ها دلشان گرفته از ندیدن امام، که معصومه ها هوایی میشوند توی حرمت رها شوند و قربان صدقه ات بروند، اصلا نکند معصومه ها همیشه باید در فراق باشند، چون معصومه اند؟!
+همیشه فکر میکنم آنکه این نام را برایم پیشنهاد کرد یا شاید آنکه پذیرفت، در آن لحظه دلتنگ زیارت و حرم و سلطان بوده، خواسته دلِ رضا را بدست بیاورد، نام معصومه را به زبان آورده! نمیدانسته، آقا که همه ی معصومه ها را مثل هم دوست ندارد...
+به سپیدی یک رویا، کتابی است دوست داشتنی.