دلم برایت تنگ شده
و این اصلا عجیب نیست،
انگار همه ی دنیایم تو بودی که حالا همه ش فرو ریخته
اصلا عجیب نیست ک دلت برای تکیه گاهت تنگ شود
آخر میدانی؟!خوب تکیه گاهی بودی،
از همان ها که جز خیر و صلاح، نگاهی هم به تهِ دلم میکرد
حواست بود کجا بریده ام، کجا آشفته ام،
هوای رفتن که داشتم نگاه به دلم میکردی،
کاری ندارم به لوس بازی های پدر و دختری که خیلی ها داشتند و ما نه
تو زبان دلم را بلد بودی
خوب میفهمیدی پای ماندن ندارم
فقط
دیوار پشتم را نچیده رفتی
حالا مانده ام در هیاهوی دنیای عجیب و غریب آدم ها
حالا بدون تو
هزار هزار نسخه ی خیر و صلاح و باید و نباید پیچیده میشود برایم
حالا بدون تو...