می آیند و می روند
دیده ها گریان
دست ها خالی
سرها به زیر
تنها که نه، با جماعت می آیند که رد نشوند،
اینجا که نشسته ام هنوز هم افکار زمینی رهایم نمیکنند
انگار نه انگار اینجا معراج است!
انگار نه انگار قرار بود این بار از همه ی بارهای قبل عاشق تر باشم
حاشا که قول و قرارمان از جانب شما فراموش شود،
حتما باز هم قصور از من است
این منم که نمیفهمم معراج کجاست
این منم که رنج را به جان میخرم اما گلایه میکنم
این منم که نمیگذارم این کارهای کوچک و دم دستی هم به دلتان بنشیند
این منم که بلد نیستم عاشقی کنم
لعنت به این من
خدا جان بگیر از من این من لعنتی را
بگذار همه تو باشی
جان تو باشی
جسم تو باشی
عشق تو باشی
روح تو باشی
یار تو باشی
بگذار همه تو باشی..