هر سال ماه رمضان که می شود تصمیمات من هم آغاز می شود، هر روز و هر ساعت تصمیم جدید، قرآن را که باز می کنم یکی یکی می فرستم توی ذهنم که مثلا بعدها عمل کنم،
مثلا می خوانم بعضی اهل کتاب هستند که بنده ی طاغوت می شوند، درمورد کافران می گویند آن ها نسبت مومنین بنده های بهتری هستند،
یا اینکه می خوانم الم یعلم بان الله یری؟
یا هر لحظه ای که می گویم بسم الله الرحمن الرحیم، توی رحمن و رحیم را صدا میزنم،
یا اینکه می خوانم ان الذین آمنوا،
یا...
تمام این وقت ها تصمیم میگیرم از مومنین حرف هایت باشم، از آمنوا ها! از آن الذین هایی که می گویی انعمت علیهم، از آن ها که افلح شدند، همان ها که به امانت ها راعون هستند، چشم و دلشان پاک است و تنها تو را خدای جهان میدانند...
دلم می خواهد بنده ی خوبت باشم و این ماه با هر آیه مصمم تر می شوم،
اما چه میشود که نمیشود؟
چرا تا نماز عید را میخوانیم فراموش میکنم قرارامان چه بود، اصلا چرا عید، همین لحظه ای که با توئم باز هم نیستم! باز گناه است که فاصله انداخته میان دلم و نگاهت...
+ خوب بودنت مگر انتها دارد که بد بودنم را نبخشی؟