این که توی بیداری دلم برات تنگ میشه قبول،
اینکه یه وقتایی هنوز فکر می کنم هستی و صدای نفست رو میشنوم قبول،
اما توی خواب هم؟
از دیشب تا حالا هنوز اون بغض لعنتی که توی خواب داشتم راه گلوم رو بسته!
توی خوابم هم فکر می کنم هستی ولی به دلایل نامعلومی پیش ما نیستی،
مثل همین خواب دیشب که به مامان گفتم "اگه زنگ بزنیم بهشون، میذارن باهاش حرف بزنیم؟؟؟"، و توی جواب مامان که گفت میگن حالش خوبه خیالت راحت، برای اولین بار توی خواب و بیداری بهش گفتم "آخه من الان دلم میخواد صداشو بشنوم... یعنی باید بشنوم!"
+تا حالا هیچ کس دعای افتتاح رو به قشنگی تو نخونده...
+ هنوز یه گوشه ی قلبم فقط به خاطر تو بهاره، کاش بشه یه روز توی چشمات نگاه کنم و اینو بگم...
+ببخش که روزه می گیرم فقط برای آروم شدن دلِ خودم، ببخش!