وقتایی که اینجوری بی خوابی به سرم میزنه دلم می خواد از خونه بزنم بیرون، حیف که نمیشه.
بازم به طرز وحشتناکی خوابم ریخته به هم، دو روزی هست که نخوابیدم و سرم داره میترکه ولی بازم نمی تونم بخوابم. همون چند دقیقه ای هم که خوابم برد خوابایی دیدم که فقط از تعبیرش به خدا پناه می برم. هیچ وقت تعبیر خوبی از مار سیاه و دندون افتادن و کوتاه کردن مو توی خواب نشنیدم. چیزایی که این روزا بیشتر از همه می بینم.
دارم سعی می کنم خودمو از این کلافگی نجات بدم، کارهایی که تصمیم به انجامشون گرفتم خیلی پیچیده نیستن ولی باید این پایان نامه ی طلسم شده رو تمومش کنم بعد.
+ دلم نمیاد دیگه خطمو روشن کنم ولی نمیدونم چرا باز این کارو میکنم...
+ خداجان خوابی عمیق لطفا، به عمق یک مرگ!