بی بهــــــــــانه

حرفای دونفره...فقط با خدا!
بی بهــــــــــانه

این دیده نیست لایق دیدار روی تــو

چشمی دگر بده تا تماشا کنم تو را

پیام های کوتاه

کتاب را برداشته ام

این همه راه تا دانشگاه

برای شنیدن یک "خوب است ادامه بده" نمی ارزید

رفتم سراغ نارفیقان

بیوتن را باز کردم و برایشان خواندم

قصه ی همان در و دیوار بود

قصه میخواندم که حساب کار دستشان بیاید

همان قسمتی که ارمیا دست به مشبک های در مسجد حلقه کرده بود و سهراب را صدا میکرد، به هوای مشبک های ضریح آن هم در نیویورک!

کجایی سهراب؟!

چه میدانم،شاید نام یکی از این نارفیقان هم سهراب باشد!

گفتم هوای رفیقتان را اینطور دارید؟!

قصه میخواندم برایشان

قصه ای که حرف دل بود...



     +بیوتنِ آقا رضای امیرخانی مثل ارمیا نبود، اما خوب بود...


هیــــــــــــچ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">