بی بهــــــــــانه

حرفای دونفره...فقط با خدا!
بی بهــــــــــانه

این دیده نیست لایق دیدار روی تــو

چشمی دگر بده تا تماشا کنم تو را

پیام های کوتاه

یک عمر میان روضه نشستیم و اشک ریختیم

تا حالا گمان میکردم برای غربت اربابم گریه میکنم،

اما نگاه تو.... امان از نگاه تو!

نمی دانم نام این حس و حالم چیست، آوارگی، دیوانگی...

همیشه روضه ی کربلا به عاشورا میرسد مداح صدایش را حماسی میکند و محکم میگوید توی کربلا کسی نبود که از برق نگاه عباس نترسد! به سوی فرات که رفت هزار هزار چشم بود که در پشت نخل و نیزار قایم شده بود! تیری هم اگر به عباس خورد به آن دستهای نازنین، با آن چشم های دریایی، از خیلی دورتر بود، از جایی که فاصله ها برق نگاهش را پنهان میکرد...

برق نگاه!من چه میدانم عباس چه صلابت و شکوهی داشت، چقدر مگر شبیه حیدر بود؟

چه کرد چشمان این بنی هاشم در کربلا؟

حسین مگر نبود که نگاهش دست شمر که بریده باد چنان میلرزاند؟

مگر علی اکبر نبود و آن نگاه آرام دلربایش که گویی پیامبر را به میدان جنگ خوانده بود؟! 

گر چه تخیلاتم وقتِ خواندن داستان و روایت و کناب سر به فلک میگذارد و میان ابرها سیر میکند، اما هیچ وقت مقتل را تجسم نکرده ام، این که حسین را میان آتش و دود تکیه داده بر شمشیر ببینم که نگاهش گاه سوی خیمه میچرخد گاه سوی سوارانِ دشمن عجیب ترین و غریب ترین تصویر ذهنی من است.

اما شهادت آقا محسن حججی آنقدر غریب بود که جز غربتی که میان روضه ها شنیده ام یادم نیامد. 

غربت این پاسدارِ جوانِ هموطنم از جنس همان غربتی بود که میان قتلگاه بر جان حسین نشسته بود، پای شمر ملعون روی سینه بود و حسین...امان از نگاه های حسین!

این دیگر چه معادله ای است؟یک معادله و هزار مجهول؟!مگر با عقل ما حل میشود؟!آخر چطور قاتل مسلح تا بن دندان باشد، مقتول حتی زرهی هم به تن نداشته نباشد، قاتل خنجر به دست، پایش را بگذارد بیخ گلوی مقتول، خنجر را بکشد روی سفیدی گلو... آنوقت مقتول راضی و مرضیه، نگاهش دریای آرامش باشد، و قاتل که هزاران لعنت خدا بر او باد نگاهش طوفانی از وحشت... لایوم کبومک یا اباعبدالله

آری، هیچ روزی مانند روزِ تو در تاریخ دو عالم ثبت نخواهد شد، اما سید مرتضی گفته بود هر شهیدی کربلایی دارد که تشنه ی خون آن شهید است، 

چقدر کربلای آقای محسن شبیه کربلای شما بود، فقط آقا محسن دلهره ی اسارت دردانه های وجودش را نداشت اما حسین... جانم به فدای حسین!


+تو گویی چشمان جهان تنها به یک جلوه از هزار صحنه ی کربلا باز شده باشد...


+کارهای فرهنگی شهید حججی ذوی مغزم رژه میرود،عجیب حس جاماندن دارم.


+مگر نه اینکه  این شهید نوشته بود همه چیزش را از امام رضا گرفته... خب امام رضا جان بسم الله، یا یک هلی بده تا استارت بخورد کارهای بدرد بخورمان، یا اگر بخاری از ما نمیبینی یک آدمی را وارد زندگیمان کن که زورکی ما را ببرد به سمتی که آدمهای خوبت میبرند...

هیــــــــــــچ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">