بی بهــــــــــانه

حرفای دونفره...فقط با خدا!
بی بهــــــــــانه

این دیده نیست لایق دیدار روی تــو

چشمی دگر بده تا تماشا کنم تو را

پیام های کوتاه

پاییز جان!

باز هم از راه رسیدی

هیچ میدانستی تو بیست و هشتمین پاییز زندگیِ من میشوی!

قبل تر ها آمدنت را با صدای خش خش برگها،با روزهای کوتاه و شبهای بلند، شب نشینی های طولانی و شاد، با شور و شوق مدرسه و زنگ تفریح و قدم زدن روی برگ های حیاط مدرسه با دوستانم به خاطر می آوردم...

امروز اما خیلی به خودم فشار آوردم تا چند جمله ی بالا،چند خاطره گنگ را به یاد آورده و بنویسم،

امروز تو برای من یاد آور روزهای تلخی، نهایت دلتنگی و تنهایی را تو برایم تداعی میکنی، پاییز ک میشود، نام ماه مهر، نامهربان ترین ماهِ سال دلم را میلرزاند، یاد آن عصر لعنتی،که برگ پدر از درختِ زندگیم افتاد،

اما به گمانم این برایت بس نبود، تو باید تلخ تر از این حرفا میشدی، کمی معجونِ زجر و درد به دنیای خالیِ من اضافه کردی، اعتماد به دنیایی که روی آب ساخته شده بود گناهِ این روزهای من است، گناهی که تا هستم تاوانش هم هست،پاییزش هم...


+شاید با دروغ دنیای زیبایی برای خود و دیگران بسازید،مثل ساختن قصری به روی آب! زیباست،اما با کوچکترین موج نابود میشود و اهالی خود را غرق میکند!


+به گمانم خدا میان گناهان کبیره چیزی را از قلم انداخته!اینطور که من میبینم، اعتماد به دروغگو هم گناه کبیره است،گناهی که تاوانش تمام هستیِ توست!


+بعد از عمری ننوشتن،سیر نمیشوم،دلم برای خودم عجیب تنگ شده بود.

هیــــــــــــچ

نظرات  (۱)

۲۳ مهر ۹۷ ، ۱۶:۴۷ نشان بی نشان
دلم برای خودت عجیب تنگ شده!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">