بی بهــــــــــانه

حرفای دونفره...فقط با خدا!
بی بهــــــــــانه

این دیده نیست لایق دیدار روی تــو

چشمی دگر بده تا تماشا کنم تو را

پیام های کوتاه

خودت را بکوبی ته یک دره ی عمیق، درست همان وقتی که به اوج قله رسیده ای و میتوانی پرواز کنی...اگر جنون نباشد نام دیگری هم ندارد!

نمیدانم سرچشمه ی حکایت من از کجاست، نمیدانم کدام آجر را ناجور چیدم که چنین دیوارم تا ثریا کج رفت، هر چه هست حالا بد درمانده ام!

بخشیدن انسانی که همه به خطایش اذعان دارند کار سختی است، اما سخت تر از آن شنیدن التماس ها و خواهش های اوست، دلت با خودش صاف نشده که گناهش را ببخشی،اما دلت به بیچارگیش هم میسوزد،و او آنقدر جسور و بی پرواست که هم بخشیدنت را میخواهد و هم میخواهد فراتر از قبل به او بها بدهی...به عبارتی میخواهد تو کریم باشی! و چه درخواست دشوار و ناشدنی!

+دنیا محل رنج است.

+میگویند خدا به ظن و گمان بنده اش بها می دهد،ما ذلک اظن بک خداجان، گمان نمیکردم میان این ترس ها و تردیدها  رهایم کنی...

هیــــــــــــچ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">