بی بهــــــــــانه

حرفای دونفره...فقط با خدا!
بی بهــــــــــانه

این دیده نیست لایق دیدار روی تــو

چشمی دگر بده تا تماشا کنم تو را

پیام های کوتاه

دلم برای دفتر خاطراتم تنگ شده


وقتی دستم روی کیبورد می لغزد


و حرفهایم حرف به حرف روی آن می نشیند


در اوج ناراحتی تنها می توانم


حرف به حرف پاکشان کنم


و دیگر هیچ اثری از ان احساس مطلق نیست!


اما روی کاغذ که می نویسی


می توانی خط خطی اش کنی


یا حتی پاره!


اینطور کاغذی می ماند


که تمام احساست را نشان میدهد!


قلبی خط خورده و زخمی!

هیــــــــــــچ

از همین حالا

دلم پر پر میزند

برای کمیل حــــــــرمت رضـــا...

هیــــــــــــچ

کم کم دارم ساک دلم را می بندم

باشد قبول

ندید بدید هستم من!

بیشتر از 20 روز دیگر مانده

تا مشهد

اما من

کوله بارم آمده ی رفتن

من

دلم

اشک هایم...

همه چیز مهیاست،

چه صفایی بکنم در حرم، آقــــــــــا...

هیــــــــــــچ

حالا که گلوی دلم

گیر کرده

پیش اربعین تو

داعش سر برآورده و

مرا داغ می کند...

هیــــــــــــچ

بیا قوانینمان را یکی کنم

هی من عاشقانه،

هی تو عاقلانه...

بی قانونی یعنی همین

هیــــــــــــچ
هیچ دانستی
بعد از تو
هر که آمد
دیدمش
اما چشم بسته؟!
هیــــــــــــچ

تو

مرا

یاد یک اشتباه شیرین می اندازی

تنها همین!

هیــــــــــــچ

خیالت راحت

سرگرم کار خود باش

من

به اندازه ی هردویمان

حواسم به عشقمان هست

هنوز نفس دارد

گرم است

نبضش می زند

اما کافی است

این دستگاه تنفس را قطع کنیم

این بیمار کما رفته از دست می رود...

هیــــــــــــچ

باید زمین و آسمان را

به بدوزم

تا بگویم به تو

اشتباهت را،

شاید هم

مشکل از من است

و تشخیص من،

خدایا نشانی

هیــــــــــــچ
قول می دهم
فراموشت کنم
اگر این دیدار های گاه و بی گاه
امان دهد...
هیــــــــــــچ

عیدی نیمه شعبان

جمکرانت نشد

یک دیدار

مهمانم نمی کنی؟!؟


بعدا نوشت:

  یک دیدار مهمانم کردی

  سپاس

  اما یک طرفه بود

  با کلی حسرت...

 

هیــــــــــــچ

از این به بعد

همه باید

دور باشند

یک قدم،

نه،

صد قدم...

من این روزها

آدم ها را

از دور

بیشتر دوست دارم...

هیــــــــــــچ

کاش می شد

روی ذهن

کلیک راست

و Delete را انتخاب کرد،

و برای همیشه

از شر افکار مزاحم خلاص شد!

هیــــــــــــچ

اصلا عاقلی را بی خیال

جنون می گوید،

اربعین،

پایت رسید به کربلا،

ورودی شهر بایست،

هر که آمد،

بپرس،

مهدی،

پسر حسن،

شمایی؟

هیــــــــــــچ

این که نمی شود

جمکران تو....

آمدن من....

یعنی هنوز امید نداری به من!

هیــــــــــــچ

نفس نفس می زنم

برای هوایی که

تو در آن نفس می کشی...

هیــــــــــــچ

چقدر

آدم های این شهر

شبیه تواند!

هیــــــــــــچ

قطار می رود

و امید من

به ایستگاه آخر

که تو باشی!

هیــــــــــــچ

از این گرفتاری ها

برای من

فقط یک "تو" بماند

و یک دل برای "تو"

کافی است...

هیــــــــــــچ

امشب باید پناه ببرم
به کمیل تو علی
زائرت
هیئت لازمم کرد!

هیــــــــــــچ


یک نشانه خدا
شبیه نشانه ی کتابخانه مرکزی!
بگذار بفهمم
راهی که میروم
بیراهه نیست
تو می پسندی....

هیــــــــــــچ

به دادم برس خدا
این دفعه
شکستنم درد دارد
بدون صدا!

هیــــــــــــچ

هدف حسیـــــــــــــن است
قبول
وسیله توجیه نیست
چه کنم؟

هیــــــــــــچ

چند روزی است
هرچه باورم بود
آوردی
و در مقابل چشمم
پر پر
دیگر هیچ نمانده
جز خودت
خــــــــــــدا...

هیــــــــــــچ

خودت میدانی چه کنی ارباب

که دلم را

مجنون تر،

هوایی تر،

بی قرار تر...

یکی را زائر می کنی،

مدام بگوید به من

دارم میروم،

حرفی نداری؟؟؟

هیــــــــــــچ

از خیرش گذشتم خدا

تو هم

از شر و بدی های من بگذر...

هیــــــــــــچ

خودم را

کنار گذاشتم

برای با تو بودن،

اما خدا را، نه...

هیــــــــــــچ

نامت آمد

و تمام دل شوره هایم آب شد،

عباس!

هیــــــــــــچ

خدایا

قبل از کربلا

دلم به چه خوش بود؟!

که حالا جز بین الحرمین

بهشتی نمی بینم

و جز راه عاشقی

نجف تا کربلا

راهی نمی جویم؟!؟

هیــــــــــــچ
حال و روزت خراب،
بی حوصله و عصبی،
کسی چه می داند
تو
تشنه ی یک جرعه آب  شده ای،
مثلا
آب سقاخانه...
هیــــــــــــچ

جنگ نرم

جنگ با شیطان درون است

در اوج شیرینی گناه...

هیــــــــــــچ
- چیکار می کنی؟

- کار فرهنگی!


- کجا؟

- پشت سیستم.


- چه جوری؟

- با چت! باهاشون دوست میشم، تاثیر میذارم


- واقعا؟ خودت خراب نمیشی؟

- من؟ نه بابا! من آدم مذهبی ام!


و همین گند میزند به تمام کارهای فرهنگی!!!!!!!!!!!!!!!!! :(
هیــــــــــــچ

بین این آدم ها

همان بهتر

تنها باشی

در یک چهار دیواری

و از نوشیدن چای

کنار پنجره ی تنهایی

لذت ببری...

هیــــــــــــچ

آدم ها

مثل مـــــــاه اند

زیبــــــــــا و دوست داشتنی

از دور،

اما پر از چاله و زشتی

از نزدیکــــــــــــــ!

هیــــــــــــچ
بت پرست نباش!
اگر هم شدی
بت خودت را بزرگ نکن...
بگذار کوچک بماند
که اگر شکست
تو نشکنی!
هیــــــــــــچ

چرا نمی توانم

متنفر شوم از تو؟!؟!


هیــــــــــــچ

دو نماز صبح قضا

پشت هم

یعنی خدا هم

خوشش نیامده

از این قرتی بازی ها...

هیــــــــــــچ

چه تفاهمی!

تو باران

و من

بارانی...

هیــــــــــــچ

یادت نشاطی عجیب می دهد مرا...

هیــــــــــــچ

خداقوت!

با زحمت های تو

خرداد برایم شد

ماه برزخ...

راضی نبودم به این ناجوان مردی...

هیــــــــــــچ

کاش فقط می دانستم

تو هم از خرداد متنفری مثل من؟


+ تو هم عاشق شدی اما، کجا حالت مث من بود؟

هیــــــــــــچ

بدان!

ظلم

فقط زدن نیست

کشتن نیست

غارت هم فقط غارت مال نیست

گاهی

دلبری غارت است!

نبودنت ظلم و چشمان منتظر من مظلوم!

از آه مظلوم نمی ترسی؟

هیــــــــــــچ
تو بهــــــــــــار باشی
جان می گیرم
جوانه می شوم
شکوفه میدهم
تو بهــــــــــــــــــار باشی...

هیــــــــــــچ
باور نمی کنم
این خونسردی
از صبر زیاد باشد
حتما
جایی
گیر کرده ای
که سراغی هم
حتی...
هیــــــــــــچ

من که هیچ

باور کن

خدا هم ته دلش راضی نیست

از هم بگذریم...

نشان به نشانِ یادهای اتفاقی

و گذرهای تصادفی...


+ نشانی: 8 آبان 92

هیــــــــــــچ

هر چه به دل

از بی وفایی تو می گویم

از خیرت نمی گذرد،

چه کردی با دلم؟

هیــــــــــــچ

ده سالی است

از اینجا رفته ای

اما هنوز

یادت مهمان دل ماست،

لحظه های نبودنت

شیرین نبود

خوشبحالت که نبودی

که ندیدی

که نچشیدی...

هیــــــــــــچ

تو

عشق ممنوعه ی من بودی،

یک نگاهت زمین گیرم کرد،

حالا

تو در بهشت

و من

آواره ی این خاک...

هیــــــــــــچ

قطار مشهد

هر چه باشد

درجه اش یک است برای من...

هیــــــــــــچ

به کجا چنین شتابان؟!؟

می روی؟

باشد!

پشت سرت را هم نگاهی...

جا نمانده باشد یک وقت،

دلی ، حرفی، نگاهی...

هیــــــــــــچ