بی بهــــــــــانه

حرفای دونفره...فقط با خدا!
بی بهــــــــــانه

این دیده نیست لایق دیدار روی تــو

چشمی دگر بده تا تماشا کنم تو را

پیام های کوتاه
دوست ها هم

گاهی نیاز دارند خودشان باشند و خودشان

یعنی هی نپرسی چی شد چی نشد!


به حال خودت باش که حالت خوب باشه



   + فقط از اینکه نذاشتی خوشحالیم رو بروز بدم بهم مدیونی!
هیــــــــــــچ

این لحظه ها

کافیستــــــــــــــ

به یک جمله از حرفهای تو

اعتــمـــــــــــــــاد کنم

"لا تقنطــــــــوا مِـن رحمة اللّه"


  +نا امیدم نکن، ای امید عالمین...

  +مرا هم پاسدارِ حریم خودت بدان، مادر...


هیــــــــــــچ

تو فکر کن

جایی از زندگی ایستاده ام

که اگر فیلم شود

باید صفحه ای مشکی بگذاری

و بنویسی


"چند سال بعد!"


 +چشم هایت را روی این روزهایم مبند، خدا.

هیــــــــــــچ
شعبان ماه من است!!!

اصلا از همان روز اول که پا به دنیای دوست نداشتنی گذاشتم 

خدا ماه شعبان را برای من کنار گذاشت!

گفت هرچقدر هم خواستی دور شوی

هر چقدر هم تنها شدی، دلتنگ شدی، بریدی

هر چقدر هم خواستی قهر باشی و مثلا نگویی دلت مناجات و حرم و دعا میخواهد

هر چقدر هم "سنگ" شدی!!!!

ماه شعبان نمی توانی!

نمی توانی شب ها بخوابی و خواب های همیشگی را ببینی

نمی توانی نگویی دلت در کربلا گیر کرده!

نمی توانی مناجات شعبانیه گوش نکنی

نمی توانی تکرار نکنی که خدای من، اگر مرا با گناهم مواخذه کنی من تو را با عفوت میخوانم، و چه بیشتر است عفو تو از گناه من!

نه
نمیتوانی به گل محمدی لبخند نزنی! نمیتوانی...

     + خدا جان، لطف تو را بعید نمیبینم، هوای دلم، هوای حرم است، حـــرم...
هیــــــــــــچ
سلام

آقایی که تولدش هم

غم دارد

غمِ عطــش

غمِ روضــــــه

غمِ زینبـــــــــــــ

و حالا برای من

غمِ بـــــابــــــا...


  + روز پاسدار است و پاسدارانِ حریمِ خواهرت در خطر! عیدانه ی ما را نابودی داعش و تکفیری، و برقراری امنیت قرار بده آقا جان!

  + خوب ها می روند، ما می مانیم و روزگارِ بدقلق!
هیــــــــــــچ

سرگرمِ بازیِ دنیا شدیم،


مشتش را که باز کرد


شهدا گل شدند و ما پوچ!...

هیــــــــــــچ

امروز


هوای تو دارم


امروز


تا همیشه،


زمانِ زیادی نیست....



   + این زمانِ کوتاه را، با من راه بیا خدا!

هیــــــــــــچ

مدافع حرم


اول باید مدافع حریمِ آدمها باشد


وگر نه شهید که نه


می میرد!



    +هنوز هم غریبی حسین

       با نامت،اندکی پز می دهند، اما خیلی دیده میشوند... 


    +فتوای من:)

هیــــــــــــچ

مشهد نمیبری امامزاده ای که هست

در شهرِ ما برای گدا شاهزاده ای که هست


مشهد نمیبری؟! پسرت ناز می کِشد

سلطانِ طوس نه، سلطانِ ما که هست


مشهد نمیبری و حسینت پناهگاهِ من

اینجا برای دردِ دلم کفتری که هست


مشهد نمیبری و دلم ضعف میرود

اینجا به لطف شما حاتمی که هست


باشد قبول، پای دلم لنگ میزند

حالا برای ما قسم مادری که هست



   + خط خطی ها نتیجه ی یک خیابانگردی بی هدف است وقتی که میشنوی خیلی ها زائرند و باز هم  در تنهایی خودت جامانده ای ... گرچه پیاده روی ها بی هدف بود اما باز هم میرسی به حیاط شاهزاده حسین، پسر کوچک امام رضا، کنار دو شهید مدافع حرم مینشینی و از رقیه میگویی...

هیــــــــــــچ

چه خوب که در این آشفته بازارِ خاطرات

بی نت شده ام!

لااقل دلتنگی هایم را روی کاغذی مینویسم و بعد مچاله و دور...


مثلا چه اهمیتی دارد  که بنویسم دو سال را بدون او تحویل کرده ایم

سال قبل سر بر شانه ی دوست، کلّ حدیث کسایم اشک بود

امسال در آغوش برادر، زیرِ نگاهِ پرمهرِ پدرانه اش...

صد سال هم که بگذرد لذتِ آبِ چهل یاسینی که تو می آوردی را فراموش نخواهم کرد

صد سال هم که بگذرد قدم هیچکس به اندازه ی تو برایمان خیر نخواهد بود، وقتی که از مسجد می آمدی و اولین زنگ خانه را تو به صدا در می آوردی

نوروز بدونِ تو تلخ است...


   + هرچقدر هم بگوییم قضا و قَدَر و قسمت و حکمت، باز هم هیچکس برایمان تو نمیشود...

هیــــــــــــچ

دلم


تنگــــــــِ روزهایی است


کـــه از شوقِ طلوعِ صبحش


خوابم نمیبرد...


 + تو بگو حوّایی بودم که از بهشتِ شلمچه رانده شدم و در خاکِ شهر مبحوس!

هیــــــــــــچ

خادمی در شلمچه آرزویی بود که خاطره شد


می نویسم برای روزهایی که دلتنگِ عطرِ یاسِ شلمچه میشوم...

هیــــــــــــچ

لیست را نشان میداد و با هیجان میگفت


حواستون هست، بین این همههههههه شما چهار تا انتخاب شدید


بعد دوسال ما اعزام به مناطق داریم


باورتون میشههههه؟؟؟:


میگفت و ذوق میکرد...


فقط بهش نگفتم


همش رو کم کنی بود


روی منو کم کردن که بگن هنوز شک داری!!!


اون گریه میکرد...من میخندیدم :)

هیــــــــــــچ
نمی نویسم

دلم نمی خواهد یعنی!

اصلا چه معنی دارد

هی بنویسم نیست!

خسته شدم،

من آدمِ پیدا کردنِ راه نیستم خدا

کسی باید باشد،

که من گوشه ی چادرش را بگیرم

نه

که دستم را بگیرد، محکم! طوری که وقتی محو ویترین مغازه ها

یا آب نباتِ رنگیِ دستِ یک دست فروش می شوم

محکم دستم را بکشد، 

که گم نشوم

که از خیابان رد شوم...

هیــــــــــــچ
عجب چله ی غریبی بود!

هشت به هشت!

ما که گمان می کردیم جز خودمان و دوستانمان

کسی این پیامها را نمیخواند

و فقط دلمان خوش بود که انگار خودمان داریم زائر میشویم

حالا همان ها که فکرش را نمیکردیم

چقدر حالشان خوب تر شده بود،

چقدر زائر تر

چقدر این بار، با تو یک جور دیگر بودند

یک جورِ دوست داشتنی تر!

چقدر تو خوبی!


    + مرا یک جورِ دوست داشتنی تر بخواه،
        یک جوری که بدانم، ببینم، بفهمم، اول و آخرش خودتی...
هیــــــــــــچ
+

کلافِ خیالش را دست میگیرد
رج به رج میبافد،
رنگ به رنگ،
آرزوهای رنگیش را لای تارو پودِ آن قایم میکند،
زمستان که شد،
تمام آروزهایش را به تو میدهد،
هوای خیالش گرم است، گرم...

+
شیفته ی کلاف های رنگی که شدی
مثل بچه گربه ی بازیگوش
تمام نخ ها را به هم میپیچی
بعد
زنی می ماند
با کلاف های بی سر و ته...


+ خدا نکند

   کلاف کاموای زندگی آدم
 
   دچار پنجه های گربه ای شود...



هیــــــــــــچ

رفتند!


چهل روز بهشان گفتیم قرار است بروید، بروید، بروید...


اصلا خودتان میدانید قرار است بروید؟!


گفتیم دوستتان دارند که قرار است بروید!


گفتیم...


ما را اما...


یعنی ما را دوست...


   + فعل های لعنتی


   + چمدان دلم را بستم، گذاشتم توی کوپه های قطار!

       نمیدانم به دستت میرسد یا نه...

       راستش این روزها خیلی دستم، دلم... خالی شده...

هیــــــــــــچ

    دلم میخاس همین حالا اون لحظه ای باشه که برسم به حرمت،

    از همونجاها که گنبد دیده میشه،

    اینبار که پام برسه به شهرِ شما، لابد مدام با خودم تکرار میکنم،

    "دارد از باب الجواد این بار می آید یتیمی..."


         +باب الجواد...قرارمون یادته آقا؟!

هیــــــــــــچ

"هیچی سخت تر از این نیست که منطقی فکر کنی،

وقتی احساساتت دارن خفه ت میکنن!"


نمیدونم حرف کیه،کجا،کدوم فیلم،کدوم عابر...


فقط میدونم حرفِ دلِ منم هست،


سخته خدا...هوامو داری؟!


   + الا بذکرالله تطمئن القلوب

هیــــــــــــچ

من از صدا و سیما شکایت دارم،

آن دنیا حتما باید جوابگوی این روزها باشند،

این روزها که "زن" با تمام زنانگی اش

شده محور فیلمهای بی در و پیکرِ آن!

نرگس، ستایش، کیمیا، نفس گرم، ناهید و غیره و غیره و غیره!

کدام جواب میتواند بازیگر فرانسویِ بی حجاب را توجیه کند

که در فیلم کیمیا بازی میکند

و تمام خبرها میگویند همسرِ ساعد سهیلی است مثلا!

مرد اگر مسلمان است و زن غیر مسلمان...غلط است

مرد اگر مسلمان است و زن هم مسلمان شده...حجابش غلط است

مرد اگر غیر مسلمان شده و زن غیر مسلمان است...مرد مرتد است!

حکم شرعی کجا و اجرای آن کجا؟!

این همه اعمالِ ضد و نقیض!

وای بر ما و ادعای مسلمانیِ ما...

که اگر کربلایی باشد و شب عاشورایی و انتخابی،

چه کسی می ماند، چه کسی میرود؟!؟!

هیــــــــــــچ
شنا کردن از وقتی برام جذاب شد که روی آب خودمو به مردن زدم!

خیلی جالبه وقتی بی حرکت و بی وزن روی آب رها میشی،

همش هم اون صحنه از آنشرلی میاد تو ذهنم که توی قایق دراز کشیده بود و برای اجرای نمایش خودشو به مردن زده بود،

چقدر این لحظات واقعی هستن!

بعضی وقتا هم که ی گدار به آب میزنم غریق نجات میگه دیوونه! میخای خودکشی کنی؟

میگم نه! میدونم حواست بهم هست!

خداجونم،
وقتایی که دارم غرق میشم
مطمئنم حواست بهم هست
دستمو میگیری
غریق نجاتمی
بی گدار به آب نمیزدم
فقط میخام دستمو محکم بگیری...


      + شبکه ی استانی هم انگار دلش به دل ما بند می شود گاهی!
          میرود سراغ آرشیو نمازهای سالهای پیش،
          فیلمِ تو را بیرون می کشد،
          تا باز هم قامت بستنِ عاشقانه ات را تماشا کنیم...

      + باز هم شهدا، خادم الشهدا، زندگی نامه ی شهدا...
         باید گذشت از خود، باشد به آسانی..
هیــــــــــــچ

از همان بچگی

از بچه های لوس

که با کوبیدن پا و داد و بیداد حاجتشان را میگرفتند

خوشم نمی آمد

وقتی آنچیز که میخواستم، نمیشد

گریه میکردم

یک گوشه ای

ساکت میشدم

نهایتش لجباز میشدم

هنوزم هم!

با اینکه میدانم

آنکس که صدایش بلندتر است،

پا میکوبد

قاطعانه چیزی میخواهد

به خواسته اش میرسد

و من، و خیلی ها مثل من

در همان نگاه، سکوت و لجبازی

گیر میکنند

گیر میکنند...


     +این شبها را دوست ندارم...

هیــــــــــــچ
نمیدانم امشب که باران میبارد

برای مرهم شدن به دل دردمند کیست

آسمان

کدام چشم بارانی را دلداری میدهد

که خود اینچنین بی تاب شده

هر چه هست

باران، برای من هم زیباست

فقط به اندازه ی چند ثانیه نگاه از پنجره

و یک جمله ی "چه باران قشنگی"!


   + میگویند لحظه ی بارش باران، لحظه ی استجابت دعاست،
      تو گویی مرغ آمین بالای سرت نشسته باشد...
هیــــــــــــچ

حدیث داریم

هیچ وقت معروفی رو به خاطر خجالت و شرم ترک نکن!


از دست خودم عصبی میشم وقتی با مصلحت اندیشی

موضع خودم رو مطرح نمیکنم

و منتظر میشم دیگران پیش برن

از خودم ناراحتم وقتی یکی دیگه قیام میکنه

و من به اینکه بگم راست میگه اکتفا میکنم...


امشب خیلی خوشحالم

برخوردی رو از کسی دیدم که انتظارشو نداشتم

نمیخام بگم استاد خیلی برام بزرگ شد

اما

دعا میکنم همیشه اطرافم پر از  آدمای این شکلی باشه...

حال آدمو خوب میکنن که هستن هنوز خوب ها...

هیــــــــــــچ

خیلیا شهرزاد رو دیدن،

و همگی اتفاق نظر دارن که شهرزاد قصه عشاقه!

نمیخام بدبین باشم

با لحظه لحظه های همچین فیلمایی میشه زندگی کرد،

اما یه چیزی هست که دوستش ندارم،

توی هر سکانس فیلم حس انتقام موج میزنه،

همه دنبال انتقام گرفتن هستن،

حتی فرهاد!

فرهادِ ساده ی عاشق دوست داشتنی هم

دنبال انتقام دوستانش و دکتر مصدقه!

حتی قباد

که انگار تازه به زندگی برگشته،

شخصیت جالبیه،

با روحیه ی لطیفش، غرور شکسته ش

و فرار از زندگی دوست نداشتنی که بزرگ آقا براش درست کرده

وقتی میگه من تا حالا اینجوری نشدم، ینی عاشق نشدم

آدم باورش میشه...

حتی شهرزاد

که داره نفرت از بزرگ آقا ها رو به بچه ش میفهمونه!


قصه ی عشق این فیلم قشنگه،

اما بی اعتمادی!!!

آدم به همه ی شخصیتای فیلم شک میکنه،

آدم به همه ی قصه ها شک میکنه

به دستی که پشت ایناس...

نمیدونم،

ما که نچشیدیم طعم عشقو

نبودیم مثل شهرزاد و فرهاد که عاشقی تو وجودمون باشه

شایدم یه روزی مثل قباد خدا وسطِ بدِ روزگارمون،

یه شهرزاد بهمون هدیه کنه،

یه شهرزاد که دوباره ذوق شعر و قصه مون رو هم زنده کنه

یه شهرزاد که...


    + آدما ساده عاشق میشن، قصه ی فرهاد و سادگی هاش راسته، قباد و دلباختگیش راسته، اصغر دربه در و عاشقیش راسته!

       نگاه نمیکنه تو کی هستی، اون کیه، یه راهی پیدا میکنه، نفوذ میکنه به ته قلبت،

       جایی که هیچ وقت نمیتونی دستشو بگیری و بندازیش بیرون...

هیــــــــــــچ

میان مردم این شهـــر

فراوانند دخترانی که در خیالاتشان

حتی لحظه ای

خودشان را میگذارند جای شهرزادِ قصه!


تمام سختی های عشق را به جان میخرند، حتی فراق،

فکر می کنند بلدند عاشقی کنند،

دوست دارند جای شهرزاد باشند،

که حتی اگر درد دارند، برای عشق باشد،

افسوس

که عشق را، در کوچه ها گدایی می کنند...

هیــــــــــــچ
خیلی ارتباط نداشتیم
اما 
تو اوج سختیا و گرفتاریا یادم میکردم
بهش گفتم: چطور میفهمی گرفتارم...زمین میخورم؟

گفت: آدم زمین خوردن رفیقشو حس میکنه...


    + دردم نگفته به ! ز طبیان مدّعی
       خواهم که از خزانه ی غیبم دوا کنند
هیــــــــــــچ

"مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآئیم، شرمنده و خجل باید به حضور خدوند و نبی‌اش و ولی‌اش برسیم چرا که مقصریم. کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و بقول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم."

شهید مدافع حرم، محمودرضا بیضایی


   + چقد سخته تشخیص این مسئولیت...

   + خوش بحالت شهید محمودرضا، شب انتخاب رسید، انتخابت کردند!

هیــــــــــــچ

بابایش تازه از راه رسیده بود


گفت از سوریه آمده


گفتم مدافع؟


گفت خوش بحالش...


دختری که به حال بابا غبطه می خورد!



   +  مدام به خودم می گویم، 

       اگر بودی و آن درد لعنتی نبود

       لحظه ای مکث نمی کردی

       مثل همان سال ها،

       راه شهادت باز شده بابا، کجایی؟

هیــــــــــــچ

دلم میخواست می خوابیدم


امشبی را


یک دقیقه بیشتر...


   + هیچ کار بهنری سراغ ندارم یعنی، نه دلی برای هم دلی، نه شوقی برای فال حافظ...

هیــــــــــــچ
برای یک دقیقه بیشتر

با هم بودن،

جشن میگیری،

حال آنکه

ساعت ها، روزها، ماه ها را

هـــدر میدهی

و عین خیالت نیست!


      + بلندترین شب سال هم که باشد، خیالی نیست، وقتی که "تویی" نیست!
هیــــــــــــچ
چقدر با همیشه فرق دارم

وقتی میگویم

پاییز هم رفت

خدا را شکــــر

که رفت...

هیــــــــــــچ
عین برف ندیده ها
هر چند دقیقه
میپرم کنار پنجره
با ذوق
با صدای نسبتا بلند میگویم
"هنوز میباره"

این بار اما
دلم هری ریخت
از ذوق خودم
دلم لرزید...
یاد یک پنجره
یک ذوق چند دقیقه ای
یک نگاه پر از آرزو
یک سلام عاشقانه
نگاه مکرر به پنجره
"هنوز زوده، نرسیدیم"
درست لحظه ی ورود به مشهد
وقتی گنبد از پنجره های قطار خوش آمد میگوید
وقتی تمام قد می ایستم
دست به سینه
"سلام آقا جونم"...


         + از دور سلامی و تو از دور جوابی / این فاصله انگار نه انگار زیاد است...
         + قید هر آنکه غیر توست، تو بزن برایم...
هیــــــــــــچ
حکمت جورچین عجیب و غریب زندگیمان را فقط خودت میدانی

مانده ام! چیدن این همه پازل ریز، آن هم برای من...

چقدر باید زمین تو گرد باشد خدا،

تا بعد مدتها که مسجد رفته ام

حالا که یک هفته از اربعین گذشته

حالا که زائرهای از راه رسیده، 

مدام عکس رطب کنجدی عراقی را توی صفحه هایشان میگذارند

حالا که خودم را محروم محروم محروم میبینم

باید میان روضه یک غریبه بیاید

خرمای کنجدی عراقی بیاورد

و بگوید سوغات اربعین است، نوش جان!

و تو دلت نیاید بخوری،

نگاهش کنی
نگاهش کنی
نگاهش کنی

حتما این را دوست فرستاده است، مخصوص تو!

که بگوید، تو هم سهم داشتی از اربعین،

به اندازه ی یک خرما، یک سربند...
هیــــــــــــچ

کاش میشد
این شبها هم
پخش زنده ای باشد
از حریم کریم اهل البیت
مثلا از پشت بام بنایی...که نیست!
در امتداد گنبدی...که نیست!
ورود هیئت ها از باب القاسمی...که نیست!


مثلا همین آقای احمد زاده و آقای ماندگاری

بشینند روی پشت بام رواق های اطراف حرم

هی به چهار گنبد نگاه کنند، حرف بزنند

مدام میان برنامه سلامت بدهند

در شلوغی حریمت جای سوزن انداختن نباشد...


     + حیف از تو که خاک عربستان بشود سنگ مزارت...:sob::sob::sob:!

هیــــــــــــچ
پیام داد:
"سربندت نیست! برو خودت از کربلا پیداش کن!"

سربند جانم رفت
خودش را چسباند به خاک یار

سربند جان هم
از آن دسته چیزهایی بود
که برای هدیه دادنش
جنگ درونی به راه افتاد!

آن روز که میخاستم ببخشمش
مدام "نه" می آوردم
تا اینکه زدم پس گردن خودم
و بوسیدم و دادمش به دوست!

نمیدانم
سربندجانم
چند یا حسین شنیده
چند قطره اشک ضمیمه اش شده
یادم نیس به جز راهیان و مشهد
چند عطر عاشقی به مچم بسته شده بود

اصلا حقش بود برود
برود و بماند
حقش بود برود و گم بشود!



         + دیوانگی هم عالمی دارد! همین مانده بود به سربندت غبطه بخوری!
هیــــــــــــچ
امروز برف بارید
آروم و پیوسته
زیاد نبود
اما زمین سفید شد
یه دست و دوست داشتنی

گرچه اینجا رو دیگه دوست ندارم
اما سفیدی یه دست جذابیت خاصی داره

امروز خوشحال بودم
حالم خوب بود
نه از اون خوبا که بالا پایین بپری و جیغ و ویغ کنی
نه از اون خوبا که قهقهه بزنی
نه از اون خوبا که از خوشحالی پرواز کنی
یه خوب خاصی!
یه خوب که فکر میکنه از آسمون داره مروارید میباره!
یه خوب که گذشته و غمش رو زیر این برفا رها کرده
یه خوب که میره توی حیاط و تنهایی
با همین یه ذره برف
آدم برفی میسازه :)
شال گردنشو میندازه گردن آدم برفی کوچولو
یه خوب که با آدم برفی خودش حرف میزنه...


        + مثلا جای تو خالی نیست
           مثلا جای رفتنت درد ندارد
           مثلا یادم رفته که نیستی...

هیــــــــــــچ

آقاجان!

گفتی "بعد منزل نبود در سفر روحانی"

سوز دلت آشکار است آقا

تو جا مانده ای هستی

که زائر تری از همه


سپاس

که خودت را

در میان دل شکستگان جا میکنی...

هیــــــــــــچ
باز هم
جواب دندان شکن دادی خدا!

سربند جانم
همسفر روزهای خوب کربلایم
که یادم می آورد در بیابان های نجف دنبال چه باشم
همان که "یا مهدی ادرکنی" با خط طلایی رویش حک شده بود
همان که از سفرهای عجیب راهیان آمده بود
همان که اشک هایم با تار و پودش عجین شده بود
حالا زائر شده!

سربند جان
نمیدانم حالا عمود چندی
نمیدانم باز هم مهمان روضه ی آن عرب میشوی
که زوار را پاشویه میکرد و از رقیه میخواند؟!
نمیدانم لحظه های اولی که عطر کربلا را میشونی
باز هم در مشت های کسی فشرده می شوی!؟
نمیدانم شب جمعه ای مهمان مادر می شوی؟!؟!

همین قدر که خبر رسید رفته ای خوب است
کافی است
کافی است که تو را ببینند و مرا یاد کنند...
هیــــــــــــچ
امروز
هیچ کس را
هیچ کسِ نزدیکِ محرم را
بین آن جمعیت میلیونی ندارم!

کسی را ندارم که بگویم دعایم کن
هیچ کس نیست که عمود به عمود پیام بارانش کنم
امسال
هیچ کس نیست که بعد از سفر برایم عکس یادگاری عمود 1111 را بیاورد
درست همانجا که خودم عکس گرفته بودم!

امسال
هیچ کس را ندارم که زنگ بزند بگوید "دارم قیمه نجفی" میخورم!
هیچ دوستی، وقت رفتن
نپرسید "رفیق جان! سفارشی؟ حرفی؟"

توی بغل هیچ زائری گریه نکردم
نگفتم قدم به قدم داری به آسمان میروی
نگفتم حواست به قدم هایت باشد

هیچ کس نخواست سلام مرا به نجف برساند...


میان این همه غریبه
که دارند جان می کَنند برای رسیدن به عمود 1452
مرا همین بس که تو را دارم
مهدی فاطمه!
قدم های تو، مرا هم آسمانی می کند...
دعای تو، سلام تو مرا هم بارانی می کند...


     + مدافعان حرم را کله شق و افراطی نامید، بس که کله شق و افراطی بود در گناه!
هیــــــــــــچ
این روزها همه چیز به "تو" وصل می شود!

حتی آن ها که ما را فقط به خاطر "پدر" 
و خاطراتی که از "او" دارند
با محبت نگاه می کنند،
یادم می آورند عاشورایی را 
که گفتند فقط برای بغضا لابیک... تو را می کشند!

وقتی مداح میان هیئت پدر حسینی مرا یاد می کند،
ناله ی الشام الشام... در دلم غوغا می کند،
چه دشنام ها به پدرت... ای وای من


 + چقدر از تو فاصله دارم حسین...

 + این بار هم کرب و بلا مال خوب ها...
هیــــــــــــچ
باران

نگاه

پنجره

آسمان

اشک

دست

دعا...

+ یا که مرا ز دل ببر

    یا ز برم سفر مکن...
هیــــــــــــچ
"میمیرم اگه یه وقت، آقا اربعین نرم..."

لاف
لاف
لافِ عشق...

باز هم نمی شود
و هنوز زنده ام!

 + خیلی بدهکارم خداجان، ببخش گلایه ها را....
هیــــــــــــچ
جا ماندن(!)

همیشه درد دارد

چه از اتوبوس و مترو و قطار جا بمانی

چه از زائران حریم یار،

اما

جنس دردهایشان خیلی فرق دارد

حسرت جا ماندن از راه عاشقی

دردی شبیه دوست داشته نشدن دارد

دردی شبیه بی لیاقتی، بی کفایتی

دردی شبیه اینکه، تو کجا، ح س ی ن کجا؟!


    + روضه ی عبدالله را دوست دارم،
       بس که تو را التماس کرد،
       بس که خود را به آغوشت فشرد،
       فدایی شد برایت...
        میخواهم خود را به آغوش مهرت بیندازم
        "ای مهربانتر از پدر و مادرم ح س ی ن..."
هیــــــــــــچ

دلم گرفته

بدون اینکه پای کسی در میان باشد

دلتنگم

بدون اینکه دنبال نگاهی باشم

یک توی عجیب کم دارم

یک تو ...


  + اربعین از راه میرسد انگار ، خبری نیست که نیست...

هیــــــــــــچ

دسته ها و روضه ها

جای خالیت را

به رخم میکشند...

صدای هق هق گریه ات نمی آید میان روضه چرا؟



+ مادر سپرد 

   روضه ی مادر بخوانند 

   در دسته ی همیشگی،

   درست مقابل خانه،

   به قرار هر سال تو...

هیــــــــــــچ

شب ششم

هیئت بوی مدینه میدهد...



شش شب گذشت از سیه پوشی ما

فکری به حال چشم من و شش گوشه کن حسین!

هیــــــــــــچ
این شبها
میان روضه هایت گم می شوم
گاهی زهیر میشوم و فراری از کاروانت
گاهی حر میشوم و آب میبندم...زبانم لال
گاه غلام سیاهت "جون" می شوم
گاهی ام وهب
گاه سه ساله
گاه ...

دلخوشم به رویایم
که نه شمرم و یارش که شمشیر کشم
نه کوفیم که خموش باشم
نه حتی مختار و صائب و کیان که دیر رسیدند

دلخوشم آقا
به خوبی تو
به نان حلال بابا
به یا حسین های مادر

دلخوشم آقا
به اشک این شبها

دلخوشم آقا
حتی به عمود پایین آمده ی خیمه ی عباس...


    + دستم بگیر که آب از سرم گذشت...
    + هواتو کردم...
    + نمیشناسم آنکه تو را نشناسد...

هیــــــــــــچ

باران

حرفهای ناگفتنی خدای عاشق است

همان نقطه چین نوشته های خودم

همان حرفهایی که هیچ کس نمیفهمد

و تنها باید قطره قطره فرو بریزد

ببار خدا جانم، ببار...

هیــــــــــــچ

امشب

شب رقیه های بی باباست

به خرابه ی دل ما هم سری بزن بابا، 

مگر نه اینکه بابای ما تویی یابن الحسن...

هیــــــــــــچ