بی بهــــــــــانه

حرفای دونفره...فقط با خدا!
بی بهــــــــــانه

این دیده نیست لایق دیدار روی تــو

چشمی دگر بده تا تماشا کنم تو را

پیام های کوتاه

می دانم

روزی می رسد

که دوان دوان به تو می رسم

بی هیچ خجالتی

در آغوشت گم می شوم

صورتم را به سینه ات می چسبانم

من گریه می کنم

و تو

باز هم با همان لبخند همیشگی

با همان آرامش

نگاهم می کنی


فقط یادم بماند

این بار قولی بگیرم 

که کنارم باشی

به وزن تمام روزهای نبودنت!



    +باران می بارد و من یک بار هم سمت پنجره نمی روم! تمرین سنگ شدن می کنم...

هیــــــــــــچ

 رها نکن مرا 

در این آشفتگی،

مگر نیست حسینت سفینه النجاۀ؟

دارم دست و پا میزنم خدا...


هیــــــــــــچ

دل گناهکارم

هوای بهشت کرده،


خدا جان

چند روزی رخصت بده

با این دل سوخته ام

کربلا بروم...


  +معجزه برای من: یک ویزای کربلا... معجزه ی بزرگی است؟ 

هیــــــــــــچ

چقدر بد شدم

که حتی نخواستی

سه روز

کمی تا قسمتی

سکینه ات باشم، حسین؟!



   +دل من هم بابایی می خواهد، مثلا تو را حسین...

هیــــــــــــچ

بعضی حرف ها را

هر چه بفهمی

کم فهمیده ای

و هنوز جا دارد که کشف کنی معنای عمیق آن را!

مثل همین که می گویند

دوست واقعی در سختی خود را می نماید!

دوستان دوران خوشی

که پیام باران و تماس بارانم می کردند

آن ها که در واتس و تلگرام و یاهو هر روز حضوری می زدند

حوصله ی تحمل تلخی ات را ندارند!

به همین سادگی!

سخت نگیر!

غصه نخور!

توجه نکن به این سختی ها

این دوست ها(!) دوستند،

فقط حوصله ی اشک های تو را ندارند

ولی دوستند

فقط همین...

هیــــــــــــچ

انگار پدر که نباشد،

بیشتر دلتنگ نجف می شوی!

ربطش را من هم نمیفهمم!

فقط می دانم نجف لازمم،

در این گیر و دار،

پدر لازمم!



هیــــــــــــچ

این روزها

همه از رفتن می نویسند

من هم

اما

همه از رفتن به حرم

و من

از رفتن تو!


رفتن با رفتن فرق دارد!

هیــــــــــــچ

کی بود می گفت دل شکسته قیمت داره؟؟؟

کی بود می گفت با این دل شکسته کربلا بخای حله؟؟؟

آی خدا... دقیقا فرمولت چیه؟؟؟

جا موندم

اینا ضربه های آخرته؟؟؟

کاری و محکم؟!

گفتم میرم کربلا آروم میشم...

نخواستی، نذاشتی....

سعی میکنم بشم رضا برضاک :(


 +من از این لحظه بیزارم...

هیــــــــــــچ

برای بعضی بلاها

در لحظه

وقتی داغیم

خیلی گریه می کنیم

ناباورانه

می شکنیم

اما باور کن

در لحظه نمی فهمیم چه بر سرمان آمده

فقط داغیم

فقط اشک و ناله و زجه

فقط...

حالا که کمی گذشته

کمی تنها تر شده ایم

کمی خانه خلوت تر شده

تازه می فهمم چه بلایی بر سرم آمده!

تازه جای خالیت را می بینم

و تازه برای "نبودنت" اشک می ریزم

نه در لحظه،

نه با اشاره ای

هر آن، با هر گذر و نگاه و حالی...



+تنهایی درست از شلوغ ترین خیابان شهر آغاز می شود، درست میان جمعیت... (نویسنده: نمیدانم!)

هیــــــــــــچ

قبل از اذان صبح

صدایت را شنیدم

دلم می خواست مثل همیشه

گوش کنم به دعایی که می خوانی

و برای هر اللهم عجل لولیک... یک آمین بگویم

بیشتر دلم می خواست خوب تر گوش کنم

تا چهل مومن سر نمازت را بدانم

بدانم در قنوتت کدام چهل نفر را یاد می کنی!؟

که من هم هستم؟؟؟!!!

دلم می خواست بدانم

برای خودت هم دعایی...؟؟!

دلم می خواست...


حیف!

صد حیف که تا چشم باز کردم

یادم آمد

لحظه، رأس نبودن توست!

یادم آمد

قرار نیست دیگر بشنوم صدایت را، دعایت را...



 + دلم برای صدایت، عجیب تنگ شده...

هیــــــــــــچ

نه اینکه باران ببارد

و من

ناخود آگاه یاد تو باشم،


یادِ تو که هستم

ناخود آگاه باران می بارد...

هیــــــــــــچ

در این تلخی ها

همان بهتر

که به شیرینیِ کاذبِ خواب

پناه ببرم...

هیــــــــــــچ

مرتضی پاشایی هم رفت

نه این که طرفدارش باشم

ولی

خبرش را شنیدم

غبطه خوردم

آن هم نه به نوع رفتنش

تنها به رفتن و زود رفتنش!

هیــــــــــــچ

از هر احساس خوبی

میترسم

وقتی میان آرامش و خوشبختی 

از کنارم رفتی...

هیــــــــــــچ

بهـــــــارم تو بودی،

که حالا خـــــــــــــــزان شدی!

چه کنم که این زمین

نه می چرخد

و نه فصل هایش تکرار؟!

تو بگو

امیدم به کدام پایان شیرین باشد؟!



  +مرگــــــ  حقیقی ترین معنای جدایی است!

هیــــــــــــچ

چه باور نکردنی!

این منم

که بی تفاوت

از کنار برگ های خشک و رنگارنگ پاییز

عبور می کنم!


 + داری سنگ می شوی جناب، حواست نیست!

هیــــــــــــچ

زمانی

عاشق برگ ریزان پاییز بودم!

عاشق خش خش برگ ها...

راه رفتن روی این هزار رنگ های باران خورده!


این پاییز

برگ ها هم یک رنگ شده اند

رنگ باخته اند...

صدای برگ ها

فریاد خشن و زجرآوری است...

و باران

جانسوز ترین گریه ی آسمان...

هیــــــــــــچ

وقت هایی هست

که یادم میرود نیستی!

مثلا گاهی

دلشوره ی قرص هایت را دارم!

یا گاهی

برای نماز صبح

منتظرم

که با صدای "تو" بیدار شوم...


 + اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من/ دل من داند و من دانم و تنها دل من

هیــــــــــــچ

خودخواهی نیست؟!

وقتی باید باشی

نباشی

چون دلِ بودن نداری

دلِ دیدن نداری...

خبر نداری

زمین خوردنم چه دیدنی است!

هیــــــــــــچ

این روزها

خیلی دلم برایت تنگ می شود،

شاهدم بغض های فروخورده

ببخش که شاهد موجهی ندارم...


   + فقط اشک...


هیــــــــــــچ

امشب در حرم

آب نیست

اما

پدر هست

عمو هست

علی اصغر هست

آب نیست

اما

عسق هست

امید هست!


فردا در حرم

آب هست

اما

نه پدر هست

نه عمو،

نه حتی علی اصغر


فردا در حرم

آب هست

اما

عشق نیست،

امید نیست،

عمو نیست...


 + یا صاحب الزمان آجرک الله...

هیــــــــــــچ

امشب

دیوانه وار

می نویسم

پاک می کنم

می نویسم

پاک می کنم

و این داستان ادامه دارد...


 +شب سوم محرم، تماشایی شده بودم... چقدر جای سه ساله ی حسین بودن سخت است!

هیــــــــــــچ

آرام باش

خودت را به در و دیوار نکوب

پازل زندگیت را

هر طور بچینی

یک دست

یک لحظه

با یک تکان

خرابش می کند...


 + دنیا را فانی گفته اند! و دنیا یعنی پول، زمین، خانه، دارایی ها و آدم ها... آدم ها و آدم ها... کل علیها فان!

هیــــــــــــچ

بدجور پشتم خالی شده...

بدان

نمی بخشمت

اگر برای رفتن

مختار بوده باشی!


 + نمی دانی، چه جهنمی است، خانه ای که تو نباشی...

هیــــــــــــچ

خودمانیم،

چه ماه بی مهری است

این ماه مهــــــــــر!


  + تناقض ماه ها و فصل ها با زندگیم مسخره است! این ماه مهر و آن هم بهار! هر دو خزان است و بی مهر!

هیــــــــــــچ

وقت حرف های سهراب هم گذشت!

نه مهربانی هست،

نه سیــــب،

نه ایمان!

و نه حتی شقایقی برای زندگی...

هیــــــــــــچ

چقــــــــــــدر جای تو میان گریه کن های محـــــــرم خالی است!


  +امـــــروز پرچم مشکی را به سر در خانه زدیم...

هیــــــــــــچ

ببخش مـــــــــــــــــرا

وقت عزای حسیــــــــــن و زینــــب

شرم می کنـــــــــــم بــــــــرای "تـــــــــــــــــو" گریه کنم...


هیــــــــــــچ

هنوز برایم پدری می کنی،

مگر نه؟؟؟

هیــــــــــــچ

برای شکستن بغضم

بهانه نمی خواهم

که نبودنت کافی است!

اما

می خواهم

اشک ها

هق هق ها

ناله ها

برای حسین باشد

فقط!

برای همین

باران را

گذاشته ام

برای شب سوم محرم...

هیــــــــــــچ

همان بهتر

که تو را

سرد و آرام بدانند

و تنهایی

دلتنگی

و اشکت را

نبینند...

هیــــــــــــچ

در خانه،

نه اینکه چیزی کم باشد،

فقط خانه، خانه نیست،

وقتی که نیستی!

هیــــــــــــچ

ما آدم ها خیلی عجیبیم

دیر می فهمیم چقدر همدیگر را دوست داریم

وقتی که نباشد...

هیــــــــــــچ

چه روزهایی است!

دیگر حوصله ی فونت ها و سایزهای قلم را ندارم،

دلتنگی که مدل نمیخواهد...

همین طور

ساده

با خط و تنظیمات پیش فرض

دلتنگم

فقط همین!

هیــــــــــــچ

چه رسم بدی است

نگویی دلتنگم

که مبادا کسی

بغض کند

و اشکی...

برای خودت بغض کنی،

حرف بزنی،

گریه کنی...

هیــــــــــــچ

انگـــار

کربلایی که رفتم

برای این باشد

که دستم را بگذاری

توی دست ارباب

و بگویی

کمی رقیه باش، کمی سکینه،

اصلا بابایت حسین بعد از!

هیــــــــــــچ

صدای پای محرم می آید،

بلند شو و خودت

پرچم را

بر سر در خانه نصب کن...

هیــــــــــــچ

ای کــــــــاش کـــودکــــــــــی بهـــــــــــانه گیر بودم!

و با جسارت کودکی،

روزی چند بار

فریاد می زدم

دلم برایت تنگ شده!

هیــــــــــــچ

نه پاییــــــــز

نه این کوچـــــه های باران خورده

نه خنده های مصنوعی مـــــــــــــادر

تــــــــــو را از یادم نمی برد...

هیــــــــــــچ
می ترسم از دوست داشتن ها!

که روزی
مثل حالا
نباشد
و من
با بغض فروخورده
آواره ی نبودنش...


  + حرفهای ما هنوز ناتمام...
     تا نگاه می کنی:
     وقت رفتن است
     بازهم همان حکایت همیشگی !
هیــــــــــــچ

نمی ارزید

حتی سفیدی بختم

به سپیدی مویت!...

 

 +پشت این بغض... بیدی نشسته... که گمان می کرد با این بادها نمی لرزد!...

هیــــــــــــچ

کربلا را هم

مدیون تو هستم

مثل همه چیز دیگر...

هیــــــــــــچ

گفته اند

هر چند بار

که به زیارتش رفته باشی

به دیدنت می آید

آن دنیا،

دست مرا هم

او گذاشت در دست شما،

این را هم حساب می کنی

یا علی بن موسی الرضا؟؟؟

هیــــــــــــچ

چطور می شود

وقت رفتن را بدانی

و آرام

گوشه ای بنشینی

و به اهل خانه لبخند بزنی...

هیــــــــــــچ

عمری گفتیم

"بابی انت و امی و نفسی..."

حالا باید به پایش بایستیم!

تقدیم به شما ارباب...

+دلخوشم به آن "نفسی" آخر دعایم...

هیــــــــــــچ

می گفت

کربلای پیاده

باید به تو فهمانده باشد

که مصائب دنیا

یک گوشه ی دردهای زینب نمی شود...
هیــــــــــــچ

خداجان!

چقدر دوستش داشتی که دنیا را چرخاندی

تا وفاتش

شهادت امام جواد ع

هفتش شهادت امام باقر ع

وچهلمش عاشورای حسینت باشد؟؟؟

 + خوش به حالش، خیلی خوب رفت...

هیــــــــــــچ


گفت نا امیدی از شیطان است...

گفتم آرزویی ندارم که برایش امیدی...

فقط یک آرزو...
و یک امیـــــــــد،
امید به لحظه ای که چشمانم را ببندم
برای همیشه

یک ملافه ی سفید

یک تلقین

یک سنگ لحد

و پایان!

هیــــــــــــچ
ای فصل بی پایان

خواستی بهــــــــــار باش
خواستی پاییــــــــــز
حتی زمستــــــــان...

برای من همان فصلی! همان جدایی...

هیــــــــــــچ
این لیموشیرین زندگیم
چاقو خورد
و حالا
تلخِ تلخ...

تلخی اش امانم را برید!
هیــــــــــــچ