بی بهــــــــــانه

حرفای دونفره...فقط با خدا!
بی بهــــــــــانه

این دیده نیست لایق دیدار روی تــو

چشمی دگر بده تا تماشا کنم تو را

پیام های کوتاه

نوشته بود

"بگذار عشق خاصیت تو باشد"

با این نگاه

از عشق می نویسی

و حالا

خارج از دنیای مجازی

باید ثابت کنی

این "تو" هیچ کس نیست

جز "تو" ...


  +منظورش همین نوشته ها بود "بیهوده ننویس!"


  +هم سنگرت امروز پر کشید

    چه میدانم

    شاید تو هم

    امشب

    به استقبالش رقته باشی


 +امیرعلی دیشب خوابتو دیده بود، خیلی خوشحال بود، ممنون که اومدی...

هیــــــــــــچ

هر روز الرحمن و عاشورا

کم است

کاش مثل خودت قرآن می خواندم...



    +دردای بعد از تو تحمل کردنی نیست...

    +این آدما اصلا شبیهت راه نمیرن دنبال حوا تا ته دنیا نمیرن

    +سعی می کنم این آهنگو گوش نکنم :( آخه خیلی قشنگه

هیــــــــــــچ

طعم تلخ قهوه را دوست ندارم

اما می نوشم

مثل روزهایی که دوستشان ندارم

و زندگی می کنم...

هیــــــــــــچ
تلخ بودنم را خرده مگیر
دنیای شیرین
مخصوص شبکه های سیماست
اینجا
دنیای آدم های واقعی
عجیب است
طعم عوض می کند
ایمان که باشد
با هر قصه ای شیرین است
نباشد
هر سکانسش تلــــخ!
هیــــــــــــچ
اشک های شبانه هیچ
اما
عشق
به همین سادگی
معنای زندگی را
عوض می کند
حتی برای دل سیمانی تو
مثلا
تو که سودای "ادامه تحصیل" به سر داشتی
قید کنکور را میزنی
ترجیح میدهی کمی با عشقت
زندگی کنی...

    +این حق مادر است، لااقل کمی از تو را داشته باشد...

    +در گلخانه بی گل بسته بهتــــر (حکایت دل ماست)...
   
    +باز هم فاضل نظری، این شعرش فوق العاده است:
 

راز این داغ نه در سجده‌ی طولانی ماست

بوسه‌ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست

 

شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار

باز هم پنجره‌ای در دل سیمانی ماست

 

موج با تجربه‌ی صخره به دریا برگشت

کمترین فایده‌ی عشق پشیمانی ماست

 

خانه‌ای بر سر خود ریخته‌ایم اما عشق

همچنان منتظر لحظه‌ی ویرانی ماست

 

باد پیغام رسان من و او خواهد ماند

گرچه خود بی‌خبر از بوسه‌ی پنهانی ماست


هیــــــــــــچ

بــه بــاد حــادثــه،

بــالــم اگــر شکســت،

چــه بــاک!

خــوشــا پــریــدن

بــا ایــن شکستــه بــالــی هــا . . .


قیصر امین پو
ر



    + سیلی هم، اگر "تو" بزنی شیرین است...

    + حالا ببین، نبودنت چه با ما می کند؟!

    + چقدر شعرای قیصر و فاضل نظری مسکن خوبیه :(

هیــــــــــــچ

دوستــت دارم

و پنهــان کــردن آسمــان،

پشــت میلــه هــای قفــس،

آســان نیســت . . .

شمس لنگرودی


   +هیـــچ وقت از دارایی هاتون با ذوق حرف نزنید، حتی اگه اون چیزا به نظر خودتون خیلی عادی و معمول باشن

      مثلا از مالتون، یا از ... پدرتون...

      امروز خیلی دلم میخواست منم حرفی بزنم، لعنت به این بغض...

   + کاش شاعر بودم

   + کاش شاعر بودم

   + کاش شاعر بودم

هیــــــــــــچ

نمى شود اینطور که...

وقتى مى رود

تو جا بمانى

وقتى مى روى

باز هم تو جا بمانى!

جا ماندن درد دارد.

نمى شود

ته مانده ى آبى باشى که

نه می نوشند

نه دورت می ریزند

تنها ترکت می کنند

تا خشک شوى!

اصلا نمى شود که

هم بروى و هم بمانى و هم ترکت کنند و هم ننوشند...

وقتى کسى بیادت نمى آورد

چطور فراموشت کند؟!

 

میثم کیانی


   +خدا جانم...

      کافیست فقط تو مرا یاد داشته باشی

      "تو" مواظب باش، جا نمانم

    +چقدر می چسبد این روزها، نمازهای ظهر امامزاده، حتی هول هولکی...

هیــــــــــــچ

به قول قیصر

" دوباره پلک دلم می پرد نشانه ی چیست؟! "

خدا جان

خودم تعبیرش می کنم

که گویند هر چه گمان کنی همان می شود

این مهمان دلم تو باش

مهمان دائمی

ببین آب و جارو کرده ام

همه را دور ریختم

بابا که رفت

به قول یک دوست

از همه چیز گذشتم، کندم

حالا فقط تویی

عشق تو، صفا تو، غصه تو...


  + شاید اینایی که گفتم واقعی نباشه، ولی گفتنش هم لذت بخشه،

     یه عشق بازی و منت کشی از محبوب، حال دلم رو بهتر می کنه!

هیــــــــــــچ

امیرعلی میگفت

آخ که چقدر دلم برای تولد تنگ شده بود


توی دلم گفتم

آخ که چقدر دلم برای قبلنای خودم تنگ شده...


  + همیشه نباید حرف زد
     گاه باید سکوت کرد
     حرف دل که گفتنی نیست!.... 

      "چارلی چاپلین"


   + این جمله بقیه داشت، ولی به درد من و اینجا نمیخورد.

   + شاید دیگه سکوت کنم...

هیــــــــــــچ

چنین شبی

آرزوی دختر

حضور باباست،

آرزویش هیــچ

تو که مهمان نواز بودی

بیا خودت به مهمانانت برس...


  +هیچ کس نمی فهمد حس یخ زده ی تو را، درست مثل گل بابا، که بعد از او ماند، دق کرد، یخ زد، هیچ کس ندید...

هیــــــــــــچ

از دوری تو

گرفتار می شوم

در دوراهی ها،

دستم را بگیر

کورمال کورمال مرا ببر به راه درست!


متنفــــرم از وقت هایی که به چه کنم می افتم،

میدانم رهایم نمی کنی خدا...

هیــــــــــــچ

خداجان

یا نوازش، یا در گوشی!

فقط با دست خودت خواهشا

که به غیر اگر بسپاری هلاکم...


   + انگار که دوهزاری دلم تازه افتاده...


   + تا صبح به خوابم بود... آرام، با لبخنـــــد... به گمانم خبر آمدن ربیع را میداد، صدقه و نماز اول ماه...

هیــــــــــــچ

در روضه ی حسن

انگار که روضه خوان ها هم

کم بیاورند...

دست به دامن مادر می شوند

برای گفتن از جگری سوخته

درِ سوخته را پیش می کشند...


  + همیشه برایم، با همه ی دنیا، فرق می کنی... 

     خودت خوب میدانی، عاشق مدینه ام، بقیــــــــــــع!

     ولی برایم سخت است آرزوی دیدنش، طاقت غربت بقیع را می توان داشت؟؟؟

   

   + تو فرق داری با همه دنیا، من عاشق این حس تبعیضم....

هیــــــــــــچ

هر جا بروی

هر چقدر هم بد

هر چقدر هم ناشکــــر

هر چقدر هم کم طاقت...

هــیـــــــــــــچ کجا، هیــــــــــــــچ کسی را

پیدا نمی کنی

که مطمئن باشی کنارش هم آرامی، هم تو را می پذیرد

مگــــــــر مشهدالرضایی باشد و دلت کَف تَر حــــــرمش...


جلد توام ای امام رئوفــــــــــــ

گر چه صفای حرمت همیشه حال دلم را خوب می کند

ولی حالا که نمی شود، دلم با همین صدا خوش است...


    + گفتم به عاشقی که گدایی چه سان کنم؟ گفتا برو مترس، بگو یا ابالجــــواد...

هیــــــــــــچ

دنیای غریبی است

یلدای گذشته

میان نجف و کربلا

مهمان روستای حیدریه بودیم

یک دقیقه بیشتر

روضه خواندیم

یک دقیقه بیشتر 

عشق کردیم...


خدا جانم؟؟!!

تو را به جان حسینت،

نکند امشب

یک دقیقه بیشتر

از تو دور شوم

یک دقیقه بیشتر

فراموشت کنم؟!


    + چشم می گفت نیست، شعــــــر می گفت هست!

هیــــــــــــچ

امشب یلداست

یعنی یک دقیقه بیش تر

نیستی...

همان بهتر

یلدای بی تو، شام شهادت باشد،

که مجبور به لبخند اجباری هم نباشی...


   + فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل / چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن

      جناب حافظ-امشب

هیــــــــــــچ

یه جایی شنیدم

خدا وقتی بخاد کسی رو اندازه بگیره

دور قلبش رو اندازه میزنه!...

ینی وقتی دلم تنگ میشه، برات خیلی کوچیک میشم خدا؟؟؟



  +نمـــی توانی به کسی بگویی
    از دوست داشتن یک نفــر خودداری کند
    دوست داشتن
    با چیـــزهای دیگر
    خیــــلی فرق می کند ..
     

      مارگارت آتوود

هیــــــــــــچ

سرنوشت ما از ازل...

برکف دست هایمان نقش داشت...
اگر خوب به جغرافیای دستانت خیره میشدی... ساعت قرار کوچ را باور میکردی...
درمیان هیاهوی روزها... وقت قرارت با خدا فرا رسید...
تو که کوچ کردی و رفتی... تو هیچ...
منی که از قرار جامانده ام با بال شکسته ام چه کنم؟؟!!!

(نوشته های یه دوست از قبل ترها)


   + دیگر چه فرقی می کند کجای این جهان باشیم وقتی....؟!

   + قبل از  اون خواب، هیج وقت نمی تونستم زیارت کعبه رو تصور کنم...

هیــــــــــــچ

من که جز تو کسی رو ندارم

یا ایها الرئوف!


یکی جلو پنجره فولاد تماس میگیره میگه

یالا حرفاتو با آقا بزن و قطع کن خودت

میگم حرفی ندارم، تو سلاممو برسون

میگه بیخود کردی! من به خاطر تو تا اینجا اومدم!

من با کل دنیا قهر باشم

هیچ چی به اندازه ی سلام به شما برام قشنگ نیس

هیچ چی به اندازه هوای حرم

مناجات صبح

صدای ساعت

اشکای آروم

اذن دخول...

آقاجون، هیچی به اندازه ی نگاه شما قشنگ نیس

بابا هم عاشق نگاهتون بود...

بغض چند روزه ام امشب شکست


  + آخرین عکس از آخرین زیارتش، میلاد امام رئوف...

هیــــــــــــچ

خدا جان

از رفتنش

دو اربعین می گذرد...

اما هنوز

هیچ حذف فرمت متنکس به جای خالیش عادت نکرده است


   +خونه وقتی که نباشی، رگ خشکیده ی شهره...

   + شلوغی حرم اربعین برای شما، دل و سه کنج اتاق، اوج خلوتش با ما...

   + امروز زینب و کاروانیان نمیدانند خود را به کدام قبر برسانند، بابا، عمو، فرزند، برادر، برادر زاده...

      جای خالی سه ساله عمه را چه شرمنده کرد...

      (هوای روضه دارم _ یاد موکب موکب روضه و عشق)

هیــــــــــــچ

شاید هم نام بودن با نگارنده باعث شد

که در صفحات کتاب من زنده ام غرق بشم

و تا حالا که 2:16 دقیقه است بیدار باشم



 + تموم شهر خوابیدن، من از فکر تو بیدارم...

هیــــــــــــچ

امروز

به شدت حال عارفانه دارم!


عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌ لَکُمْ وَ اللَهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون ؛ ( بقره / 252 )


گرچه در حد تصورم نیست

و همچنان خانه ی بی تو "بغض" دارد

ولی

امروز در این فکرم

"خدا می گوید

رفتن تو را که من شر می دانم

شاید خیر است..."


+ فقط مرا از خودت نران...

+ خبر کربلا رفتن دوست های قدیمی مان هم خوشحالمان کرد، هم دلمان را سوزاند...

هیــــــــــــچ

الخیر فی ما وقع

توفیق اجباری

صحیفه دست تو می دهد

و صاف می گوید

دعای پانزدهم را بخوان

با شرح و جزئیات

و تو

هر چه می خوانی

فکر می کنی

جمله جمله اش برای توست...


 + در بلا هم می کشم لذات او / مات اویم مات اویم مات او  (چقد سخته رسیدن به اینجا)

 + یه وقتی زمزمه می کردم: "می میرم اگه یه وقت...آقا اربعین نرم..."، ولی حالا زنده ام... لاف عشق میزنیم ما!

هیــــــــــــچ

سفرت بخیر بابا!

چقدر دوست داشتی امسال

زائر اربعین ارباب باشی...

از عمودها و موکب ها که می گفتم،

از لحظه های اول دیدن گنبد،

از پابرهنه های مسیر،

از قدم ها و قدم ها...

خوب یادم هست

حسرت چشمانت را

خوب یادم هست که گفتی سال بعد خدا بخواهد با هم...

حالا

تو رفتی

و من جا ماندم

این اربعین، برای من، از کربلا، پخش مستقیم چند شبکه تلویزیونی ماند

و صدای میثم مطیعی...

که تو هم گوش می کردی... و اشک!

تو رفتی، حالا زائری

نشان به آن نشان که به دلمان افتاد

تمام پول های توی کیفت را،

ببریم به صندوقی که قرار بود عمود 202 کربلا

موکب "باب الجنه"، خرج زائران ارباب شود...

زیارت قبول بابا، نذرت قبول...

فقط

آقا را دیدی، لحظه ای نام مرا هم ببر...



   +خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟!

هیــــــــــــچ

دیگه نوشتنم نمیاد!

جاموندن خیلی بده

یکی اس داده الان عمود شصتم

یکی دیگه زنگ زده عمود ششصدم...

همسفرای پارسال

ای حداااااااااااااااااااااااااااااا

هیــــــــــــچ

بعضی چیزها را

باید 

مثل مشق های کودکی

مدام بنویسم

بخوانم

بنویسم

بخوانم...

مثلا امروز شنیدم

الخیـــــــــــــر فی مــــا وقـــــــــــــــع

الخیـــــــــــــر فی مــــا وقـــــــــــــــع

الخیـــــــــــــر فی مــــا وقـــــــــــــــع

الخیـــــــــــــر فی مــــا وقـــــــــــــــع

الخیـــــــــــــر فی مــــا وقـــــــــــــــع

.

.

.


هیــــــــــــچ

بدم میاد از این بچه های ظاهرا مذهبی *

که توی خیابون با یه نگاه خواستگارت میشن و اسمشم میذارن عشق پاک...



* ظاهرا مذهبی همونایی که موهاشو یه طرفه میزنن و دکمه یقه ی لباسشونو سفت میبندن و آستینشون روی مچشونه و یه تسبیحم دستشون... ولی چشماشون مدام میچرخه و گاهی نگاهشون روت خیره می مونه و از دستشون آسایش نداری و گاهی مثل امروز من باید به امامزاده ای جایی پناه ببری!

هیــــــــــــچ

پنجشنبه 1393/7/3


پنجشنبه 1393/7/3

پنجشنبه 1393/7/3

پنجشنبه 1393/7/3

پنجشنبه 1393/7/3

پنجشنبه 1393/7/3

پنجشنبه 1393/7/3

پنجشنبه 1393/7/3

پنجشنبه 1393/7/3

.

.

.

 +هنوز کلی فونت مونده

    دیوانگی هم عالمی دارد...

هیــــــــــــچ

دو روزه دارم به اون پیرمرد فکر می کنم


دور روز پیش، ترمینال تهران:

داشتم میرفتم سمت بی ار تی،

کلی اتوبوس ایستاده بودن کنار هم

یه آقایی داد می زد، "مهران حرکت، مهران حرکت!"

تا شنیدم مهران برگشتم

دیدم آدما چه با ذوق سوار ماشینش میشن

هیشکی بیشتر از یه کوله نداره

با حسرت نگاهمو گرفتمو و راهمو ادامه دادم

داشتم به خودم میگفتم راستی راستی جاموندما...

چند قدم نرفته بودم که یه پیرمرد ریش سفید که کلاه مشکی سرش بود و پالتوی بلند پوشیده بود جلوم سبز شد

تو چشمام نگاه کرد و با خوشحالی، یه جوری که اینگار بخاد دلمو بسوزونه گفت"دارم میرم کربلا!"

فقط نگاهش کردم

رفت سوار اتوبوس مهران شد

و من مات این فخر فروشی!...

هیــــــــــــچ

"مشکلات انسان های بزرگ را

متعالی می کند

و انسان های کوچک را

متلاشی!"

چمران می گفت...


خداجان

کوچکتر از آنم که دیده شوم...

هیــــــــــــچ

خوب میدانم

اینجا

برای من

واژه ها هم به هــــــــدر میروند!

چیزی نیست

که مرا

سر شوق بیاورد



    +میان ماندن و نماندن فاصله تنها یک حرف ساده بود!

هیــــــــــــچ

کاش میشد

ماهم مثل نسل های قبل

نه گوشی داشتیم، نه اینترنت

تا اگر خواستیم با کسی حرف بزنیم

راهی طی می کردیم

میرسیدیم به در خانه اش

در میکوبیدیم

سلامی گرم

و در فاصله ای کمتر از این کابلهای طولانی 

میگفتیم دلمان برایش تنگ شده بود!

خنده های کنار هم

گریه های روی شانه ی هم...


       +تو روز و روزگار من، بی تو روزای شادی نیست!

        (توی تاکسی که بودم راننده اینو گذاشته بود، خوب شد عینک آفتابی همراهم بود، اشکم رو کسی ندید!)

هیــــــــــــچ

اونقدر خسته ام که اگه یه وقت حکم اعدامم بیاد

حوصله ندارم از خودم دفاع کنم

میذارم بدون اثبات دارم بزنن...


     +خواب دیدم که دلم دست به دامان تو شد!

هیــــــــــــچ

چشمم افتاده به قبر زیر پای پدر

ترس از مادر نبود

بی شک می خریدمش!!!


  +ملال آور تر از تکرار رنجی نیست...

هیــــــــــــچ

اینکه هی هی بگویی حرم

اینکه هی هی نشود

اینکه نشود

اینکه نشود

اینکه نشود

مهم نیست!

هیچ چیز دیگر مهم نیست!

حق نداری گریه کنی

بغض هایت کشنده هم باشند

مهم نیست

اینکه خاطرات این خانه دیوانه ات می کنند

مهم نیست

هیچ چیز نباید تو را ناراحت کند

برای خاطر "بقیه" باید عادی باشی

انگار که چیزی از زندگیت کم نشده

تو غصه نمی خوری

و همه چیز رو به راه است!

تو برای بقیه زندگی می کنی

اگر باور نمی کنی بگرد

بگرد و ببین چیست که در زندگیت برای خود خود خودت باشد؟!

مگر تمرین سنگ بودن نمی کردی؟!

اینها هم کوئیز است!

باید قوی تر شوی

سنگ تر شوی

گریه ندارد!

می توانی در همین اتاق کوچک بنیشینی

و روز و شبت را به هم بدوزی

ولی حق نداری گریه کنی

غصه بخوری

کافیست

دیگر

کسی را، چیزی را دوست نداشته باشی

منتظر هیچ اتفاقی نباشی

و برای هرچیزی که قبل ترها هیجان زده ات می کرد

بی تفاوت باشی...


هیــــــــــــچ

دنیای من...

بافتن موهایم بهانه است

گاهی فقط می خواهم

دستان مهربانت را

روی سرم بکشی...


بگذار بلند بماند، این بهانه ی قشنگ...


     + وقتی تنها بهانه ی زندگیت می شود "مــــــــــــــــــــادر" ...

     + فردا، اتوبوس، جاده ی فم، گدایی کمی آرامش از بانو!...

هیــــــــــــچ

یا رب

مدتهاست

برای یک جمکران

زمین و زمان را به هم دوخته ام


این بار

خدا بخواهد

مادر راضی شده

تنها راهی شوم

این سفر یک روزه را

ردیف کن خدا جان!




     +باز هم شکر خدا...

       چند پست قبل دلم لک زده بود برای یک درد و دل

       هنوز هم... اما لنگه کفشی در بیابان...امشب با یه دوست کلی حرف زدیم، گرچه کلی نصیحت شدم اما چت خوبی بود!

       دوستش دارم...

       یاد روزهایی که مسخره می کرد "تو چقد بابایی هستی!"...

هیــــــــــــچ

تقصیر تو نیست،

که هنوز

خوابت را می بینم،

یادت میفتم

انگار که هنوز 

دلم گیر توست!

تقصیر تو نیست...

هیــــــــــــچ

خدا جانم!

نخندی

اما

دلم معجزه ای می خواهد

شبیه کنجی از حرم، نگاهی به گنبد و اشکی آرامبخش...

لایق نمیدانی،

محرمی لااقل

یک دوست

در همین نزدیکی

میخاهم کمی بشنود مرا،

نه نه،

حس کند مرا...



   +لعنت به این بغض!

هیــــــــــــچ
شهادت رقیه س
روز عشق است

کجای دنیا وصالی چنین عاشقانه دیده ای؟!

برای بابا
باید جان بدهی
مثل رقیه...
هیــــــــــــچ

امیرعلی

وسط بازی

یکهو همه چیز رو بهم میریزه و میگه:

اصن قبول نیس، از اول!


خدا جون

این بازی قبول نیس

میشه از اول؟!؟!

هیــــــــــــچ

امشب

مرور خاطرات گذشته بود

حرف ها

به کودکی من هم رسید


صحبت از دختر بچه ای بود

که تا بعد از هفت سالگی

چادر گل گلی اش را سرمی کرد

و همراه پدر به مسجد می رفت!

و بابا خوشحال

برایش جایزه هم می گرفت،

در حالیکه برادر بزرگ

غیرتی

و عصبانی...


نقاط ضعف کار به کنار

اما

دیدی خدا راست می گفتم؟

دست مرا

بابا گذاشت

در دستان تو،

حال نکند رهایم کنی؟!

هیــــــــــــچ

برایم نوشت

"هر که در این بزم مقرب تر است

جام بلا بیشترش می دهند"


و من

چقدر حس نزدیکی دارم به تو خدای من...



  +الهی و ربی من لی غیرک...

هیــــــــــــچ

خدا جان

بعد از این همه خانه نشینی،

دلم مدتها قدم زدن میخواهد،


دلم می خواهد

چند ساعتی

در خیابانی که کسی مرا نشناسد

بی هدف

راه بروم

و تنها

به تو فکر کنم

که خدای منی!


خسته ام

از نگاه ها و حرفهای دلسوزانه...

هیــــــــــــچ

خدا جان

ببخش مرا

باز هم بیراهه رفتم

باز هم در آزمونت کم آوردم!

کوچکترین نشانه اش همین جا

که قرار بود

آشیانه ای باشد برای حرفای دونفره مان

فقط خودم و خودت

گرچه

بابا هم

بوی تو را داشت

و او دستم را گذاشت توی دستت

بعد از این بغضم برای خودم...

اینجا فقط حرفهایی برای تو!


هیــــــــــــچ

بعد رفتنت

هر روز

همه می پرسند

امشب هم به خوابت نیامد؟؟؟

به چه زبانی

بفهمانم به این ها

تو نرفته ای

که بیایی...


 +هنوز صدای قرآن و کمیل و توسلت را می شنوم... هنوز هم تو را می بینم...

    راه میروی... حرف میزنی... 

    صبح که می شود سنگک میخری

    و کنار ما صبحانه می خوری...

    من می بینم تو را

    راستش را بگو

    تو هم می بینی مرا؟؟

هیــــــــــــچ

امشب می خواهم کمی بیشتر از "تو" بنویسم

ولی

باران امان نمی دهد ...


هیــــــــــــچ

غریبانه بود

بارانی که روی سنگ می خورد

و صدای مادری که کمی آن طرف تر

زجه میزد از داغ فرزند


و دورتر

صدای صوت حزین قرآن...



  +وسط هفته، پرسه زدن میان قبور حال دلت را عوض می کند...

هیــــــــــــچ