بی بهــــــــــانه

حرفای دونفره...فقط با خدا!
بی بهــــــــــانه

این دیده نیست لایق دیدار روی تــو

چشمی دگر بده تا تماشا کنم تو را

پیام های کوتاه

محرم که می شود

میگویم

امسال دیگر

میخری مرا حسین...


   + کاری کن هر چه هست تو باشی!

هیــــــــــــچ
برادر جانِ حاجی
سالم و سرحال رسید
با این حال
اولین دیدارمان اشک بود و اشک...

چشم انتظاری و دلشوره ی خواهری
تمامش روضه ی عمه جان است و بس
چه کشیدی عمه جان، در اولین دیدار حاجی ات "حسین"...

    + دلشوره، زبان دلم را قفل کرده بود...
هیــــــــــــچ

مرا بعد از خودت بی چتر و بی تن پوش نگذاری

 

که سرمای بدی دارد زمستان های بعد ازتو

 

 

+ میگه ماست شدی!

   خب راست میگه!

 

+ یه قسمتی از خندوانه امیرمهدی ژوله گفت به قول سیامک انصاری"آدم وقتی بابا داره شبا راحت میخوابه"

    میخام بگم شمایی که گفتی "انا و علی ابواه هذه الامة"، یه مدته خوابمون نمیبره، حالمون خوش نیس

    نه اینکه شما نباشی ها، ما شما رو کم داریم...

 

هیــــــــــــچ
دلم می گیرد

برای آن ها که

پارچه نوشته های خیرمقدم عزیزانشان

با پارچه های مشکی عزایشان عوض شد!


    + انتظار سخت است!

    + لعن الله علی آل سعود...

    + دو هفته پایتخت نشینی اجباری!
هیــــــــــــچ
روزی روزگاری

یک حسین 

تو بخوان یک دنیا عشق

حجش نیمه تمام ماند

روزی روزگاری

یک فاطمه

تو بخوان جان پیامبر

راهش را بستند

...

امروز هم

راه و رسمشان همان است

یابن الحسن، خانه ی خدا هم تو را می خواند



    + راه بستن تخصص اینهاست!

    + تسلیت آقا جان!
هیــــــــــــچ

.

سلام خدا

امشب آمده ام برای شکایت

نگو که وقت نداری

یا "برای من" وقت نداری

بگذار حرفهایم را بزنم

حتی اگر گوش نمیدهی به رویم نیاور


خسته ام خدا

از دنیای خاکستریم

از دنیای لبخندهایی که روی لبم خشک می شوند

از همه ی آدم ها گلایه دارم

از همه ی آنها که میشناسم

حتی از همه ی آدم خوبها

اصلا اینها را بیخیال خدا

من از تو گلایه دارم

چرا مرا نمیشنوی

دستم را...

نه

در آغوشم نمیگیری؟!

چند وقتی است تو را نمیبینم

کجای این دنیای خاکستریم قایم شده ای؟!

بیا کمی با هم حرف بزنیم

بیا کمی نگاهم کن

میدانی که در دنیای ساده ی من

یک نگاه

چقدر حال دلم را خوب میکند

یک امشبی، هیچ چیز را قضاوت نکن،

یا رفیق من لا رفیق له

دلم تنگ است و دنیا تلخ

فقط کمی پا به پایم بیا...


      + پاییز فصل عاشقانه ها نیست، پاییز است و یک دنیا جدایی!

هیــــــــــــچ

مدام دور و نزدیک می شوی

جایگاهت را عوض می کنی

از زاویه ی دیگری نگاهش میکنی

نردبان می گذاری، کمی بالاتر

خم می شوی، کمی پایین تر

دقیق تر می شوی، شاید گوشه ای یک روزنه باشد

نه! نیست!

همه جا یک رنگ است

مطلق

کورمال کورمال در تاریکی دنبال دیوار میگردی

که تکیه کنی

زمین میخوری

میشکنی

شکسته های خودت را جمع میکنی

مبادا دست و پای کسی را ببرد

شکسته هایت دستت را زخم می کند!

چشمانت را میبندی

در انتظار مرگ قدم میزنی...


     + یه وقتایی هست که هیچ راهی نیست، حتی بی راهه!

هیــــــــــــچ

امروز

شهادت جانِ علی بن موسی الرضا، جوادالائمه،

آش پشت پای جانان!

قبول کن خدا

هم حجِ حاجیِ ما را

هم آشِ نذری را

هم رنج را، رنج را و رنج را...

هیــــــــــــچ
یک سال قمری گذشت
و حالا
زمان، راس نبودن توست!
و تو چه میدانی
یک سال خنده های تلخ
یک سال حسرت حال خوب روزهای آخر
یک نوروز بدون تو
یک محرم بدون تو
یک رمضان بدون تو
و لحظه لحظه یاد تو
یعنی چه؟!
کسی چه میداند
وقتی دلمان برای تو تنگ می شود
چه حجمی از قلب داغدیده ی ما تیر میکشد
کسی چه میداند؟!...
هیــــــــــــچ

امشب

روضه ی راه انداختن زائر!

اگر بودی

حاج پسرت را

پدرانه

بدرقه میکردی

خدا خواست

با سوز دل برود

با غم

با "رنج"


   +بسلامت جان دلم...

هیــــــــــــچ

تهران!

شهر شتاب آرزوهای پوچ!


    +چقدر این شلوغی آزاردهنده اس

       چقدر همه عجله دارن برای رفتن...

    + یه حسی بهم میگه درگیره!

هیــــــــــــچ
هر وقت
رسیدم به سربالایی ها
و دستم
بند هیچ جا نبود
تنها شهدا
دست گیرم شدند...


    + من این وظیفه را دوست دارم...
هیــــــــــــچ
میگفت شنیدم اربعین کربلا جای زن و بچه نیست!
تعجب کردم
بهش گفتم میدونی اربعین کیا زائر حسین بودن؟؟؟
یه کاروان زن و بچه!!!
اتفاقا یادت باشه اربعین با عزیزات بری کربلا
با اونایی که ناز نازی ترن!
توی این راه باید کمی زینب بودن رو بفهمی
نگران بقیه باشی
شوق زیارت داشته باشی
پاهات که تاول زد عشق کنی
هی بگی ما رایت الا جمیلا
اربعین جای بچه هاست! جای سکینه ها!
جای مادراست! جای رباب...
اربعین جای خواهراست، جای زینب ها!
هیــــــــــــچ

برای از تو نوشتن بهانه کم نیست


بهای من کم است!!!


   

    + می آیم از تو بنویسم، دستانم خشک می شوند!

       نوشتن "ح س ی ن" طهارت می خواهد!

هیــــــــــــچ

دوست جان همت کرده


عرفه، پابوس آقا


مادر کمی نه می آورد،


نه که نه، کمی نارضایتی


اما


نه همت دوست جان، نه نارضایتی مادری


فقط دعوت توست یا علی بن موسی الرضا


بخوان مرا،


آتشِ دلم، خنکای صحن آزادی را می خواهد...

هیــــــــــــچ
تمام عاشقانه های پیش نویسم

ختم به تو می شوند،

یعنی 

لذت با تو بودن

شیرین ترین طعم دنیاست...



     + دلم رنگ طلایی گنبدت را می خواهد، ای مبدا و مقصد عاشقانه های من!

     + سنگ باش، اما زنانه!
        لطافت روح استوار تو باید با عشق عجین باشد!
        نسبت دادن این همه تناقض هنر توست بانو...
هیــــــــــــچ
کمی که گرم زندگی می شویم

می رویم در بحر توافقات و قیمت دلار و سکه

چکش تلنگرت را روی میز میکوبی

کودکی را در حاشیه ی جنگ آدمها جهانی می کنی

تصویرش را لایک می کنیم

کمی غصه در مرگ انسانیت

دوباره درگیر رنگ ها و طرح ها میشویم

باز هم جدال

باز هم دنیا...



       + آرام بخواب، 
          آغوش دریا هم برای درد تو کوچک بود...
    

       + آقا بیا، درد امان طفلان را هم بریده است!
هیــــــــــــچ
پاییز!

فصل رسیدن انارهای سرخ!

و انار چه دل خونی دارد از رسیدن!


    + میرسد پاییز سرد با غروب های غم انگیز و برگ های زرد!
هیــــــــــــچ

چشمم هنوز به گوشی بود،مثل یه ساعتی که گذشت...
میترسیدم ازش بپرسم و بگه امروز نمیام!
تا خواستم از جام بلند شم پیامش رسید "برای دیدنت لحظه شماری میکنم...پروازم نشست..."
هول شدم،بیشتر از اون روزی که اومده بود خواستگاریم:)
زودتر روی تخت رو جمع کردم، خونه هم که دیگه مرتب بود، به گلا هم آب دادم، میدونستم وقتی بیاد سراغ شمعدونی هارو میگیره.
یه لحظه جلوی آینه خودمو دیدم، ای وااای...الان میرسه...لباسم...
رفتم سراغ کمد، دلم میخاس پیراهن کوتاه و حریر فیروزه ای رو بپوشم که خودش برام خریده بود، دیگه دل دل نکردم...پوشیدمش...وای که چقدخوش سلیقه بود!
جلو آینه واستادم و با دقت آرایش ملایمی کردم
میدونستم وقتی بیاد خیلی خسته اس...اونقد خسته که ممکنه منو نبینه!
همه چی آماده بود، کیک، ژله، غذا، چای، شمع، گل...
با حس همیشگی فهمیدم پشت دره، چشمامو بستم، کلیدو چرخوند، ولی... صدای زنگ اومد...بازم لوسبازیش گل کرد:)
میرم پشت در
- "
کیه؟"
-"
دوست داری کی باشه؟"
اولین باری نبود که میرفت سفر، اما بازم نتونستم مقاومت کنم، اشکم ریخت...
داشتم چایی میریختم، جلو آشپزخونه واستاد و زل زد بهم
-"
چقد از همیشه قشنگتری"
تو چشماش نگاه کردم، تو اوج خستگی بازم پر از عشق بود...روی کاناپه نشستیم،سرش روی پاهام بود، انتظار داشتم بخوابه ولی هنوز با انرژی از سفرش میگفت... پریدم وسط حرفش، "تو میدونی چشمات منو دیوونه میکنه؟"
لبخند زد، لبخندشو خیلی دوست دارم...
رفت که سوغاتیامو بیاره، بلند بهش گفتم "من تصمیمم رو گرفتم"
برگشت و با تعجب نگاهم کرد...
گفتم "بلیط بگیر،برای هر چند روزکه دلت میخاد..."
هنوز متعجب بود، فکر نمیکرد قبول کنم، کلا عادت نداشت منو مجبور به کاری کنه...
رفتم نزدیک یه بوس کوچولو از لپ پر از ته ریش مردونه ش کردم و در گوشش گفتم "مرسی واس همه چی..." 
هنوز گیج بود
قرار شد دوتایی بریم واس گرفتن بلیط و یه چرخی هم توی شهر بزنیم.
رفتم اتاق
آرایشمو پاک کردم، روسری صورتی رو لبنانی سر کردم، چادری که دیروز پستچی آورده بود باز کردم و انداختم روی سرم، کاملا اندازه بود!
توی آینه داشت نگاهم میکردم 
-"
فرشته ها چادر مشکی سر میکنن؟"
یه چشمک بهش زدم و گفتم "بریم
اومد نزدیک، دستمو گرفت توی دستش و بوسید، "معصومه،اگه به خاطر من..."
نذاشتم ادامه بده
-"
نه، بوی این چادر آشنا نیست؟! بوی آقارو نمیده؟"
-"
آقا؟"
-"
دیروز پستچی اومد...این چادر با یه پلاک یا فاطمه، از طرف آقا..."
دیدم اشکش ریخت...زیر لب گفت "شکر خدا..."
اولین پروازی که جا داشت فردا شب بود! همونو گرفتیم...
باورم نمیشد، قهر دوساله من با آقا تموم شد، بعد دو سال، مشهد، حرم، باب الجواد...




     + داستانک، همین الان، یهویی...

هیــــــــــــچ
هر چی نزدیک تر میشه

بی قراریمون بیشتر میشه

گفتن عاشقی های دونفره رو بیشتر دوست داری

گفتیم کاش دونفره بیایم دیدنت

دونفره خاک پات شیم

دو نفره پاهامون تاول بزنه

ولی واس درد عشق تو واس هم ناز نکنیم...

ما که نمیفهمیم شما چجوری دوست داری آقا

ولی هر چی که هست

تکی، دوتایی، با دل، با سر...

ببر مارو حــــــرم

دیگه روم نمیشه توی قنوتم بگم اللهم الرزقنا...

بس که بدم، بس که خوبی...


    + چی به روزم اومد آقا که "ربنا و آتنای بین دستانم تویی"...
هیــــــــــــچ

خواستم بنویسم بهار


آمدی


شد "باران"...

هیــــــــــــچ
شدم مث اون طناب
که بعد این همه مدت
هنوز کم نیاورده
بند یه تار شده
ولی هنوز وصله
یا امام رضا
نکنه
یه جایی که نباید
یه جایی که تو نمیخای
یه جایی که...
کم بیارم، ببرم، قطع بشم...


       + پنج وارونه چه معنا دارد؟!...
          پست 555 ام :)
هیــــــــــــچ
در امتداد نگاه تو

گیر کرده ام

ساده برایم بگو

مات کدام معجزه ای؟!



   + انگار این روزها بیشتر از همیشه، نیست...
هیــــــــــــچ
لازم نیست

در اعماق دلت

آن گوشه و کنار ها

دنبال دوست داشتن کسی بگردی

دوست داشتن که فکر نمی خواهد

تامل نمی خواهد

دوست داشتن چیزی است مثل گرسنگی

و تشنگی!

خودش را نشان میدهد

با بی قراری

با فکرهای گاه و بیگاه

با دلتنگی...
هیــــــــــــچ

خیلی اهل نت شدیم

خدا کند بی اهل بیت نشویم!!!



      + در دلم باشی و حاشا کنمت سنگین است...
هیــــــــــــچ
"قرار است در زندگی هر چه داده میشود گرفته شود!"


استاد پناهیان-تنها مسیر-قسمت نهم



   + خارج از این قاعده زندگی کنی به فنا رفته ای...

هیــــــــــــچ

نوری که اول صبح

از لابه لای پرده ی حریر

به گل های فرش جان می دهد

می گوید

"خدا همین نزدیکی هاست..."

هیــــــــــــچ

از بعضی آدم ها 

نمیتوان گذشت

مثل همین ها

که با تبر

به جان خوب های زندگیت می افتند...

هیــــــــــــچ

شرمــی ست در نگـــــاه من،اما هراس نـــه!
کـم صـحـبـتـم مـیـان شـمـا ، کــم حـواس نـه

چـیـزی شـنـیده ام کـه مـهـم نـیـسـت رفـتـنـت
درخــواسـت مـی کـنـم نـروی ، الـتـمـاس نـه

از بـی‌ سـتـارگـی‌ سـت کـه دلـم آسمانـی اسـت
مــــن عـابـری فلک زده ام ، آس و پـاس نــه

مــن مـی‌ روم ، تـو بـاز می‌ آیی ، مـسـیـر ما
بـا هـــم مـوازی اسـت و لـیـکـن مـمــــاس نـه

پــیـچـیـده روزگار تــو ، از دور واضح است
از عـشـق خـسـتـه می شوی اما خـلاص نــــه


کاظم بهمنی

هیــــــــــــچ
عیبی ندارد

بگذار اخوی جانمان فخر بفروشد

خوشحالی کند

عکس فیش دعوتی اش را نشان دهد

بگوید باز دارد میرود بیت رهبری

"دیدار عشق"

دلم میشکند...

اما

باز هم میگویم

جای من هم نگاه کن

بابا را...



        + بعضی وقتا خودت از اینی که هستی راضی نیستی، چه برسه به خدا...
هیــــــــــــچ

می توان آدم ها را مچاله کرد


بدون نگاه پرتشان به پشت سر


مهم نیست کجا جا خوش می کنند


کدام رهگذر پای رویشان میگذارد


مهم نیست این آدمهای مچاله را


دیگر نه کسی می خواند


نه می نویسد


مهم تویی


که قید "آدم" بودن را زده ای


احساسات خوبت  را


میان یک منطق چهارگوشه ی سیاه رنگ بقچه پیچ کرده ای


آری


مهم تویی، بی خیال آدم ها...



        + گاهی نمیفهمی و فکر می کنی خیلی میفهمی!

           اینجور وقتها منتظر یک پس گردنی از خدا باش :)

هیــــــــــــچ
میترسم

امسال که برای میلادتان راهم ندادید

قید عیدیمان را هم بزنید!

آقاجان

محتاجم

به هوای حرم

به صدای نقاره خانه

خواستم بیایم برای کربلا التماست کنم

مدام قسم مادری روی زبانم میچرخد

می آیم مقابل باب الجواد


اذن بده آقا

به جود جوادت

به پهلوی مادرت

میخوانم فاذن لی یا مولای؟؟؟

نگاهم که نمیکنی...

 راه آمده را برمیگردم

خوف دارم از دنیایم آقا

از این برگشت ها

پناهم بده...



      + دستم بگیر که آب از سرم گذشت...
هیــــــــــــچ
 "در راه خدا باید رنج‌ها را پذیرفت و از دوست‌داشتنی‌ها چشم‌پوشی کرد.
  اگر انسان از دوست داشتنی‌هایش به خاطر خدا بگذرد،
  کم‌کم نوبت خودش می‌رسد و باید از خودش هم بگذرد
  و در زمان قربانی کردن«خود» بود که حوادث عاشورا رقم خورد..."

      



     + همه ی اینها قبول،
        اما این همه، دلیل نمی شود که نخواهم از تو
        حال خوب را
        عشق را
        و عشق را...
هیــــــــــــچ
یعقوبم و چشمان دلم

عجیب محتاج پیراهن توست...


    + یکی باید باشد، که عطر تو را داشته باشد خدا، قبول کن...

هیــــــــــــچ
ندبه های من

جمعه به جمعه تاخیر دارد

تو نمی آیی

و من

عین خیالم نیست!


    + به گمانم دلت برایم تنگ شده است!
هیــــــــــــچ

دلم هوای نوشتن داره

از شادی و بغض این روزا

از جای خالی

از اینکه دنیا کوچیکه و بی ارزش

از آدمای خوب و بد

دلم میخاد یه نوشته ی بلند بنویسم

داستان، رمان..

شایدم نوشتم یه روزی

قصه ی غصه ها و شادیا

قصه ی دلبستگی هامون، دلتنگی هامون

قصه ی دلخوشی هام

قصه ی حرم و حال خوبم

شاید نوشتم...

اما میدونم

هر چقدرم بنویسم

بازم یه چیزایی هست که یادم رفته

همیشه یادم میره که هستی

یادم میره که دوستم داری

یادم میره که حواست بهم هست

یادم میره که وقتی دلتنگتم کشون کشون میبری منو حرم

یادم میره که همه رو کنار میزنی که خودت بمونی برام

یادم میره که "تو" منو کربلا بردی

دلم برای همه اونایی که به اصرار خودشون ازت دور میشن میسوزه

خیلی خوبی خدا،

همه ی غصه ها به درررررررررررررررررررررک وقتی تو راضی باشی...

هیــــــــــــچ
دختر که باشی

پدرانه ترین تبریک را می خواهی...



    + کاش کمی شبیه بانو معصومه باشیم...
هیــــــــــــچ
شکرت خداجان!

بار سنگین امانتت را به مقصد رساندیم

حالا دیگر کار نیمه کاره ندارد

خیالش تخت می شود

آسوده می خوابد

آن شب

همه "او" بودیم!



     + سخته دلت غم داشته باشه، 
        ولی برای خندیدن و شاد بودنت یه "باید" محکم باشه، 
        هیچ گریزی نباشه، هیچی...


هیــــــــــــچ

نبودنت

مثل کودکی بازیگوش

مدام شیطنت می آفریند

صدای همه را درآورده

اصلا نمیدانم چطور آرامش کنم


هر روز هم دارد قد میکشد

رشد میکند

بزرگ میشود

بزرگ میشود...


      + حالا که نیستی،

        دست خواهری را،چه کسی بگذارد توی دست داماد 

        و بگوید بروید به خوشی زندگی کنید؟!

هیــــــــــــچ
آخرین بار که دیدمت 

"پاییــــز" بود

برگ ها که ریختند

"تـــو" هم رفتی...
هیــــــــــــچ

من از ابتدای نم نم باران بی وقت تابستانی

فهمیدم

که پایان راه روشن نیست


حالا نمیدانم

با من

غرور دخترانه ام

چه کرده ای

که باید با لگد از ذهن بیرونت کنم؟!!!

هیــــــــــــچ
تو

دلخوشی ساده ی روزهای ما بودی

خدا خواست

فقط دلمان به خودش خوش باشد!



      + به گمانم آنکه اول بار گفت "خاک گور سرد است..."، پشتش گرم یک دنیای دیگری بود!

      + دل باید تنها به خدا خوش باشد
هیــــــــــــچ

اینگونه که تو


مرا صدا می کنی


و در دنیای خودت پنهان می شوی


اگر درختهای کاج کنار خیابان را هم صدا می زدی


خشک می شدند!



    + درد یعنی بزنی دست به انکار خودت...

    + لزوما چون تلخ مینویسم حالم بد نیس، فازم الان اینه!

هیــــــــــــچ
تابستان به نیمه میرسد

اضطراب تمام شدنش...

بیا و این مهر بی مهر را از تقویم ماههای سال کم کن

بیا و پاییز را از دفتر روزهای من خط بزن

همین تابستان مرا کافی است

نه بهار باشد، نه پاییز و نه زمستان

تابستانت را مدام تکرار کن

از حالا دلم برای برگهای زرد پاییز می گیرد...


      + چقدر سخته که نیست!
هیــــــــــــچ

خیلی لباس ها 

درون ویترین

جذاب و زیبا هستند

و دلبری می کنند

اما


روزی که به قصد خرید میروی

هر کدام

ایرادی دارند

و بر دلت نمی نشینند!

هیــــــــــــچ
دوستت مادر می شود

هنوز نمیداند فرشته ی کوچکی که هر روز با او حرف میزند قرار است دختر نازنینی شود که مدام برای بابا ناز کند و شعر بخواند یا گل پسری که ادای بابا را در نبودش دربیاورد و مثلا برای مادر نان بخرد!

هنوز نمیداند دنیایش غرق رنگ صورتی میشود یا آبی

هنوز نمیداند قرار است عفاف و حجاب را در گوش بچه بخواند یا حیا و چون کوه بودن را

هنوز نمیداند قرار است در لالایی شبهای کودکش، فخر دخترش را به صدها شاهزاده بفروشد یا برای پسرش از قصه ی شاهزاده های سوار بر اسب سفید بخواند

هر چه که هست خوب میداند روزهای پیش رو روزهای سختی است

روزهایی که درد است و عشق است

روزهای بی خوابی و دل نگرانی

روزهای زخم روی دست و پای دلبند، روز و شب های تب

روزهای دلهره ی دوستان خوب و بد، فیلم های خوب و بد

روزهایی که بزرگت میکند، عاشق ترت می کند

روزهایی که میتواند بهشت را به زیر پاهایت بکشاند

یا غرق در آتش جهنمت کند...


     + در توهم مادر شدنم به این نتیجه رسیدم 
        دوست دارم نازنین دلبندم شبیه بابایش باشد 
        (خدا کنه لااقل باباش خوشگل باشه : دی )  
                   :)))))))

     + مادر شدن خیلی سخته ها!
هیــــــــــــچ

تربتت شور بود ارباب،


نمک گیرم کرد!


حالا این من و شکستن نمکدانت،


خدا نکند!



      + ارباب، خودت تنهایی همه ی تنهایان را پر کن...

هیــــــــــــچ
با خودم می گویم

قرار نیست

چاقوی همه ی ابراهیم ها

نبرّد

بگذر از اسماعیل دلت!!!


     + عین لام نوشت: حاصل عشق تو خودخواهی بود...
هیــــــــــــچ
این یک سال هم که تمام شود

پنجشنبه های تو خلوت تر میشود

کمتر کسی یادت می کند

شاید نامت، کمتر به زبان خیلی ها بیاید

اما

به حرمت مهربانی هایت

به پاس تمام زحماتت

به یاد تمام خوبی هایت

باز هم مادر

پس و پیش هفته را

با دیدارت پر می کند...
هیــــــــــــچ

پدرم می گفت : 
پدر بزرگ ات ، دوستت دارم را 
یک بار هم به زبان نیاورد 
مادر بزرگ ات اما 
یک قرن با او عاشقی کرد

محمدعلی بهمنی


+ کاش هنوز انسان هایی بلد باشند اینطور عاشقی را...

هیــــــــــــچ